بی شوهریلغتنامه دهخدابی شوهری . [ ش َ / شُو هََ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی شوهر. بی شویی . بی همسری . بی زوج بودن زوجه .
بی شهریلغتنامه دهخدابی شهری . [ ش َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی شهر. غربت . (یادداشت مؤلف ) : کنون خود دلْش لختی مستمند است ز تنهایی و بی شهری نژند است .(ویس و رامین ).
بیلغتنامه دهخدابی . (اِ) کرم وپروانه . (ناظم الاطباء). بید. (از اشتینگاس ). ظاهراًمصحف یا لهجه ای است «بید» را. و رجوع به بید شود.
بیلغتنامه دهخدابی . (حرف ) بجای «ب » که یکی از حروف الفباء است بکار رود : مگر که یاد نداری که چشم تو نشناخت بخط خویش الف را همی بجهد از بی . ناصرخسرو.راست از راه تقدم چون الف
بیلغتنامه دهخدابی . [ ب َی ی ] (ع ص ) (از «ب ی ی ») مرد ناکس و فرومایه و ابن بَی ّ مثله . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
ناشوهریلغتنامه دهخداناشوهری . [ ش َ / شُو هََ ] (حامص مرکب ) حالت بی شوهری و بی نکاحی زن و مجردی . (ناظم الاطباء).
بیوگیلغتنامه دهخدابیوگی . [ وَ / وِ ] (حامص ) حالت و چگونگی بیوه . بی زنی و بی شوهری . (ناظم الاطباء). ثیوبة. (منتهی الارب ). و رجوع به ثیوبة شود.
دیر بماندنلغتنامه دهخدادیر بماندن . [ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) دیرماندن . دیر ایستادن . دیر زیستن : عنوس ، عناس ؛ دیر بماندن دختر درخانه از بی شوهری . (تاج المصادر بیهقی ) : دیر بماندم در