شکرهلغتنامه دهخداشکره . [ ش ِ ک َ رَ / رِ ] (ص ، اِ) شکارچی . صیاد. شکاری . شکارگر. نخجیرگر. شکارکننده . صاید. قانص . قناص . (یادداشت مؤلف ). || شکار. شکاری . صید. (یادداشت مؤلف ) : با غلامان و آلت شکره کرد کار شکار و کار سره
شکرهفرهنگ فارسی عمیدهر مرغ شکاری مانند باز، شاهین، و عقاب؛ شکاری؛ شکارکننده: ◻︎ با غلامان و آلت شکره / کرد کار شکار و کار سره (عنصری: ۳۶۹).
شقرةلغتنامه دهخداشقرة. [ ش َ ق ِ رَ ] (ع اِ) زنجفر. سنجرف . (نشوءاللغة ص 94) (مخزن الادویه ). شنجرف . (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد). شنگرف . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). زنجفر. ج ، شَقِرات . (اقرب الموارد). || واحد شقر، یعنی یک لاله و یک شقایق . (آنندراج
شقرةلغتنامه دهخداشقرة. [ ش ُ رَ ] (ع اِ) سرخی سپیدی آمیخته .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رنگی است . زردی مایل به اندک سرخی باشد، و در بحر الجواهر نوشته که رنگی است میان سرخی و زردی و در منتخب نوشته که سرخی با سیاهی آمیخته . (آنندراج ) (از غیاث ).سرخی که بر مردم بود. (مهذب
شقرةلغتنامه دهخداشقرة. [ ش ُ ق ُ رَ ] (اِخ ) لنگرگاهی است به دریای یمن میان احور و ابین . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
شقرةلغتنامه دهخداشقرة.[ ش ُ رَ ] (ع مص ) مصدر بمعنی شَقَر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شقر شود.
شکریةلغتنامه دهخداشکریة. [ ش َ ک َ ری ی َ ] (ع اِمص ) بازگشت شتران از چراگاه بهاری . (ناظم الاطباء). || وقت پرشیر شدن ستور از گیاه ربیع، یا عام است . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). پر شدن پستان از شیر، گویند: هذا زمن الشکریة، اذا حفلت الابل من الربیع؛ اکنون هنگام پر شدن پستان از شیر است ، وقتی
شکرهنگلغتنامه دهخداشکرهنگ . [ ش َ ک َ هََ ] (اِ مرکب ) شکرهنج . خارخسک . (ناظم الاطباء). و رجوع به خارخسک و شکرهنج شود.
شکرهنجلغتنامه دهخداشکرهنج . [ ش َ ک َ هََ ] (اِ مرکب ) شکرهنگ . خارخسک . (ناظم الاطباء). معرب شکرهنگ است که خسک باشد و آن خاری است سه پهلو و به این معنی بجای «ر»، «و» هم آمده . (برهان ) (آنندراج ). شکوهنج . به فارسی خسک است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به مترادفات کلمه شود.
شکره دارلغتنامه دهخداشکره دار. [ ش ِ ک َ رَ / رِ ] (نف مرکب ) نگهبان و مربی مرغان شکاری . || صیاد. (فرهنگ فارسی معین ) : چون فرسنگی دو رفتند این سه تن بر بالا ایستادند با کدخدا و من و... را با شکره داران گسیل کردند صید را. (تاریخ بیهقی چ ا
شکراتلغتنامه دهخداشکرات . [ ش َ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ شکرة. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شکرة شود.
زمچلغتنامه دهخدازمچ . [ زِ ] (اِ) مرغی باشدسرخ رنگ و بزرگ شبیه به عقاب و بعضی گویند شکره است و آن پرنده ای باشد شکاری کوچکتر از باشه . (برهان ). شکره و باز شکاری . (ناظم الاطباء). رجوع به زمج شود.
شکرةلغتنامه دهخداشکرة. [ ش َ ک ِ رَ ] (ع ص ) ناقة شکرة؛ ماده شتر پرشیر. ج ، شَکاری ̍، شَکِرات ،شَکْری ْ. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آن اشتر که پستانش پر از شیر بود. (مهذب الاسماء). || عشب شکرة؛ گیاهی که شیر افزاید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).<
شکاریلغتنامه دهخداشکاری . [ ش َرا ] (ع اِ) ج ِ شَکِرَة، به معنی شتر ماده ٔ پرشیر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
شکرهنگلغتنامه دهخداشکرهنگ . [ ش َ ک َ هََ ] (اِ مرکب ) شکرهنج . خارخسک . (ناظم الاطباء). و رجوع به خارخسک و شکرهنج شود.
شکره دارلغتنامه دهخداشکره دار. [ ش ِ ک َ رَ / رِ ] (نف مرکب ) نگهبان و مربی مرغان شکاری . || صیاد. (فرهنگ فارسی معین ) : چون فرسنگی دو رفتند این سه تن بر بالا ایستادند با کدخدا و من و... را با شکره داران گسیل کردند صید را. (تاریخ بیهقی چ ا
شکرهنجلغتنامه دهخداشکرهنج . [ ش َ ک َ هََ ] (اِ مرکب ) شکرهنگ . خارخسک . (ناظم الاطباء). معرب شکرهنگ است که خسک باشد و آن خاری است سه پهلو و به این معنی بجای «ر»، «و» هم آمده . (برهان ) (آنندراج ). شکوهنج . به فارسی خسک است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به مترادفات کلمه شود.
پشکرهلغتنامه دهخداپشکره . [ پ ِ ک ِ رَ ] (اِ) بمعنی پشکر است که پشکل گوسفند و امثال آن باشد. (برهان قاطع).
اشکرهلغتنامه دهخدااشکره . [ اِ ک َ رَ / رِ ] (اِ) هر مرغ شکاری از اقسام باز و باشه و غیر آنها : اشکره را از پی جوق کلنگ هست چو آویزش قصاب چنگ . امیرخسرو.شِکره مخفف اشکره است . (فرهنگ نظام ). طایر شک