شکاریلغتنامه دهخداشکاری . [ ش َرا ] (ع اِ) ج ِ شَکِرَة، به معنی شتر ماده ٔ پرشیر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
شکاریلغتنامه دهخداشکاری . [ ش ِ ] (اِخ ) تیره ای از ایل باصری (از ایلات خمسه ٔ فارس ). (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).
شکاریلغتنامه دهخداشکاری . [ ش ِ ] (ص نسبی ) هر چیز منسوب و متعلق و مربوط به شکار. آنچه در شکار بکار رود، چون : باز شکاری ، سگ شکاری ، اسب شکاری ، تفنگ شکاری . هر چیز منسوب و متعل
شکاریفرهنگ انتشارات معین( ~ .) (ص نسب .) 1 - هر چیز منسوب و مربوط به شکار. 2 - قالبی که نقش آن منظرة شکارگاه باشد. 3 - (ص .) شکار کننده .
شکاریفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ویژگی آنچه در شکار به کار میرود: تفنگ شکاری، پرندۀ شکاری، باز شکاری، سگ شکاری.۲. شکارکننده.
شکاریدنلغتنامه دهخداشکاریدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) شکردن . (فرهنگ فارسی معین ). شکار کردن . (آنندراج ). صید کردن . (از ناظم الاطباء). رجوع به شکردن شود.
شکار معیشتیsubsistence huntingواژههای مصوب فرهنگستانشکاری که مردمان بومی با هدف تهیة غذا و حفظ بقای خود و خانوادهشان انجام میدهند
شکاریدنلغتنامه دهخداشکاریدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) شکردن . (فرهنگ فارسی معین ). شکار کردن . (آنندراج ). صید کردن . (از ناظم الاطباء). رجوع به شکردن شود.