شبللغتنامه دهخداشبل . [ ش َ ] (ع مص ) در اصطلاح دوزندگان از چند قسمت طولی شی ٔ را به یکدیگر دوختن . (از دزی ج 1 ص 724).
شبللغتنامه دهخداشبل . [ ش ِ ] (اِخ ) نام چند تن از محدثان است از جمله : شبل بن عباد مکی و شبل بن العلاء و شبل بن شریق و عبدالرحمن بن شبل و شیبان بن شبل . (منتهی الارب ).
شبللغتنامه دهخداشبل . [ ش ِ ] (ع اِ) شیربچه وقتی که شکارکند. (منتهی الارب ). ج ، اشبال وشبال و شبول و اشبل . (اقرب الموارد) (شرح قاموس ).
شبیللغتنامه دهخداشبیل . [ ش ُ ب َ ] (اِخ ) ابن عزرة بن عمیرالضبعی . راویة و خطیب و شاعر و نسابه از مردم بصره . کتابی در غریب لغت دارد ودر آغاز هوادار خوارج بود و سپس از آن رأی عدول کرد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 230). از علماء و
شبیللغتنامه دهخداشبیل . [ ش ُ ب َ ] (اِخ ) قبیله ٔ کوچکی است که نزدیکی جبزان مقر دارند و تعدادشان از هزار نفر تجاوز نمیکند. (از معجم قبایل العرب ج 2 ص 581).
سبللغتنامه دهخداسبل . [ س َ ب َ ] (اِخ ) نام موضعیست نزدیک یمامه . (منتهی الارب ). موضعی در بلاد رباب نزدیک یمامه . (معجم البلدان ).
سبللغتنامه دهخداسبل . [ س َ ب َ ] (اِخ ) ابن العجلان طائفی . صحابی است . || نام پدر هبیرة محدث است . (منتهی الارب ).
شبلیهلغتنامه دهخداشبلیه . [ ش ِ لی ی َ ] (اِخ ) نام قریه ای است در أشروسنه به ماوراءالنهر که شبلی زاهد معروف بدان منسوب است . (از معجم البلدان ).
شبلانلغتنامه دهخداشبلان . [ ش ِ ] (اِخ ) نام رودی است در بصره ک-ه از رود اُبلة منشعب میگردد. (از معجم البلدان ).
شبلانیدنلغتنامه دهخداشبلانیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) چسبانیدن باشد خواه چیزی را به چیزی بچسبانند یا شخصی خود را به کسی وابندد. (برهان ) (ناظم الاطباء). || پیوستن و وصل کردن . (ناظم الاطباء).
ابوعلیلغتنامه دهخداابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) محمدبن حسین بن عبداﷲبن شبل بغدادی . رجوع به ابن شبل شود.
ابوعلیلغتنامه دهخداابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن شبل ، حسین بن عبداﷲ. رجوع به ابن شبل ابوعلی ، حسین ... شود.
شباللغتنامه دهخداشبال . [ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ شِبل . شیربچه وقتی که شکار کند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به شبل شود.
شبلیهلغتنامه دهخداشبلیه . [ ش ِ لی ی َ ] (اِخ ) نام قریه ای است در أشروسنه به ماوراءالنهر که شبلی زاهد معروف بدان منسوب است . (از معجم البلدان ).
شبلانلغتنامه دهخداشبلان . [ ش ِ ] (اِخ ) نام رودی است در بصره ک-ه از رود اُبلة منشعب میگردد. (از معجم البلدان ).
شبلانیدنلغتنامه دهخداشبلانیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) چسبانیدن باشد خواه چیزی را به چیزی بچسبانند یا شخصی خود را به کسی وابندد. (برهان ) (ناظم الاطباء). || پیوستن و وصل کردن . (ناظم الاطباء).
دشبللغتنامه دهخدادشبل . [ دُ ب ِ ] (اِ مرکب ) گره هایی را گویند که در میان گوشت و پوست آدمی و حیوانات دیگر میباشد و به عربی غدد خوانند. (برهان ) (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). گرهی که بر جراحت پیدا آید و از جوهر عضو نبود. (از بحر الجواهر). معنی ترکیبی آن «دشت بیل » یعنی «گره بد» است و بیل
ابوشبللغتنامه دهخداابوشبل . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) عقیلی . موسوم به خلیج . یکی از فصحای اعراب . او بخدمت رشید خلیفه رسیده و از پیوستگان برامکه است . و از او است کتاب النوادر. (ابن الندیم ). و در موضع دیگر ابن الندیم گوید ابوشبل عقیلی مملوک ، شاعری قلیل الشعر است و در نسخه ٔ چاپ مصر بجای ابوشبل عقیلی
ابوشبللغتنامه دهخداابوشبل . [ اَ ش ِ ] (اِخ ) علقمةبن قیس بن عبداﷲبن مالک النخعی . رجوع به علقمه ... شود.