لوطیلغتنامه دهخدالوطی . (ص ) منسوب به قوم لوط. لاطی . لواطه کار. غلامباره . کودک باز. (غیاث ). هرزه کار و قمارباز و شراب خواره . (غیاث از چراغ هدایت ). بی باک و نامقیدی که هندیان بانکا گویند. (غیاث از مصطلحات ). رند و حریف و شوخ و بی باک و شلتاق که در هندوستان آن را بانکا گویند و رسم است که ه
جایمان لَتیprovenience lotواژههای مصوب فرهنگستانکوچکترین واحد فضایی در تعیین جایمان و ثبت و ضبط دادههای دوبعدی برای یافتههای سطحی و سهبعدی برای یافتههای کاوش
لوتیلغتنامه دهخدالوتی . (ص نسبی ) لوطی . منسوب به لوت . لوت خوار. شکم پرست . لوت دوست . و شاید از لوت به معنی عریان ، برهنگی ، عریانی ، لختی و عوری باشد.
لوطیانهلغتنامه دهخدالوطیانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) به راستی . با درستی . با صدق و صفا و راستی : لوطیانه بگو؛ با کمال صداقت بگوی . لوطیانه به ما بگو ببینم این کار را تو کرده ای یا دیگری ؟
لوطیکلغتنامه دهخدالوطیک . [ ی َ ] (اِ مصغر) مصغر لوطی : لوطیکان چون رده ٔ مورچه پیش یکی و دگری بر اثر.سوزنی .
لوطيدیکشنری عربی به فارسیخوش , خوشحال , شوخ , سردماغ , سر کيف , عجيب و غريب , غير عادي , خل , خنده دار , مختل کردن , گرفتار شدن
لوطی گریلغتنامه دهخدالوطی گری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) صفت لوطی . جوانمردی . بخشندگی . آزادگی .- لوطی گری سر کسی شدن ؛ از آداب لوطیان بوئی و بهره ای داشتن .
لوطی اللهیلغتنامه دهخدالوطی اللهی . [ ی ِ اَ ل ْ لا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یعنی بانکه ٔ خدا. به جهت عظم شأن بانکا را به خدا منسوب کرده اند. (غیاث ). لوطی خدائی . (آنندراج ) : ماه من در نظر سوختگان شاهی تونوچه ٔ شیر خدا لوطی اللهی تو.میرنجات
لوطی بازیلغتنامه دهخدالوطی بازی . (حامص مرکب )کار لوطی . عمل لوطی . عملی سبکسرانه .- لوطی بازی درآوردن ؛ کار لوطیان کردن . چون لوطیان رفتار کردن .
لوطی خور شدنلغتنامه دهخدالوطی خور شدن . [ خوَرْ / خُرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به مفت از دست رفتن . به تاراج لوطیان رفتن .
لوطی خور کردنلغتنامه دهخدالوطی خور کردن . [ خوَرْ / خُرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در معرض چپاول و غارت نهادن . بتاراج بردن .
شاه بلوطیلغتنامه دهخداشاه بلوطی . [ ب َ ] (ص نسبی ) برنگ پوست شاه بلوط. سرخ تیره که بسیاهی زند. (یادداشت مؤلف ).
نالوطیلغتنامه دهخدانالوطی . (ص مرکب ) در تداول ، آنکه لوطی گری ندارد. که آئین رفاقت نداند. که نارو میزند. نارفیق . نادرویش . ناجوانمرد.
منفلوطیلغتنامه دهخدامنفلوطی . [ م َ ف َ ] (اِخ ) مصطفی لطفی بن محمد لطفی المنفلوطی . نویسنده و ادیب مشهور و برجسته دارای مقالات و نوشته های بی نظیر با اسلوبی ممتاز (1279-1343 هَ . ق .).در منفلوط ولادت یافت و در الازهر به تحصیل ع
بلوطیلغتنامه دهخدابلوطی .[ ب َل ْ لو ] (اِخ ) منذربن سعیدبن عبدالرحمان نفزی قرطبی ، مکنی به ابوالحکم . قاضی القضاة اندلس . او خطیب و شاعر بود و نسبت وی به «فحص البلوط» است . بلوطی بسال 355 هَ . ق . در قرطبه درگذشت . او راست : الابانة عن حقائق اصول ادیانة الانب
بلوطیلغتنامه دهخدابلوطی . [ ب َ ] (اِ) نباتی است برگش شبیه به برگ سیر و سیاه لون و بدبو و شاخه های آن مربع و سیاه و پرشاخ و برگش چیزی شبیه به پشم و گلش مدور و زرد و اغبر است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).