سگالیدهلغتنامه دهخداسگالیده . [ س ِ دَ / دِ ] (ن مف ) اندیشیده . تصورشده . فکر شده : شبیخون سگالیده و ساخته سنان را به ابر اندر افراخته . فردوسی .خرد را بر آن رای بر شاه کن مرازآن سگالیده آگاه کن
سولدهلغتنامه دهخداسولده . [ دِ ] (اِخ ) نام قصبه ای است کنار راه بابل به چالوس میان تمیشان و المده . دارای پست خانه و تلگرافخانه است . مرکز قصبه ٔ قشلاقی بخش نور شهرستان آمل ، کنار راه شوسه ٔ کناره . جمعیت آن در زمستان 2000 تن و در تابستان تقریباً نصف این عده
شالدهلغتنامه دهخداشالده . [ دِ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان فومن . دارای 239 تن سکنه ، آب آن از رودخانه . محصول آن برنج و ابریشم است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
شالدهلغتنامه دهخداشالده . [ دِ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان فومن . سکنه ٔ آن 879 تن است . آب آن از رودخانه ، محصول آن برنج ، ابریشم ، مختصر عسل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
شالدهلغتنامه دهخداشالده . [ ل ُ دَ / دِ ] (اِ) مخفف شالوده .اساس و بنیاد دیوار و عمارت را گویند. (برهان قاطع)(فرهنگ نظام ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : رسیده شالده ٔ باره اش بگاو زمین گذشته گنگره ٔ قلعه اش بدو پیکر. <p class=
شولیدهلغتنامه دهخداشولیده . [ دَ / دِ ] (ن مف / نف )اسم مفعول از شولیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). درهم و پیچیده . پریشان شده و درهم گشته و حیران گردیده . (برهان ). (مرادف ) شوریده و ژولیده . (انجمن آرا) (آنندراج ). پریشان شده
خروجلغتنامه دهخداخروج . [ خ ُ] (اِ) آتش و شعله ٔ آن (از لغت گنابادیان ). || خروش . بانگ بلند. (ناظم الاطباء). || کلمه ای است در خروس . (فرهنگ جهانگیری ) : سگالیده ٔ جنگ مانند قوج تبر برده بر سر چو تاج خروج .رودکی (از فرهنگ جهانگیری ).<
سنجیده گفتارلغتنامه دهخداسنجیده گفتار. [ س َ دَ / دِ گ ُ ] (ص مرکب ) آنکه گفتار موزون دارد. (آنندراج ). که با سخن اندیشیده و نیک سگالیده است . پخته سخن : چو آید در سخن لعل لب سنجیده گفتارش ز بی مغزی گهر بر روی دریا چون حباب افتد.<p
ناسگالیدهلغتنامه دهخداناسگالیده . [ س ِ دَ / دِ ] (ن مف ، ق ) از: نا (نفی ، سلب ) + سگالیده (اسم مفعول از سگالیدن ). (حاشیه برهان قاطع چ معین ). بی فکرو اندیشه و بی تأمل ، چه سگالش به معنی فکر و اندیشه است . (برهان قاطع). قول یا فعل که بی تأمل و اندیشه کنند. (آن
سنجیدهلغتنامه دهخداسنجیده . [ س َ دَ /دِ ] (ن مف / نف ) سخته . موزون . (آنندراج ). || پخته . آزموده . مجرب . ممتحن . جاافتاده . سخته . || نیک اندیشیده . نیک سگالیده (سخن یا نکته ).- بسنجیده ؛ سخته .
غوچلغتنامه دهخداغوچ . (ترکی ، اِ) گوسفند شاخدار جنگی . (برهان قاطع) (آنندراج ) . گوسفند شاخدار. (آنندراج ) (انجمن آرا). میش نر شاخدار جنگی . لفظ ترکی است . (غیاث اللغات ). قوچ . قُج . کاشغری آرد: قج ، کبش ، و آن بزبان غزی است و اصل وی قُجُنکار است . (کاشغری ج 1</sp
ناسگالیدهلغتنامه دهخداناسگالیده . [ س ِ دَ / دِ ] (ن مف ، ق ) از: نا (نفی ، سلب ) + سگالیده (اسم مفعول از سگالیدن ). (حاشیه برهان قاطع چ معین ). بی فکرو اندیشه و بی تأمل ، چه سگالش به معنی فکر و اندیشه است . (برهان قاطع). قول یا فعل که بی تأمل و اندیشه کنند. (آن
ناسگالیدهفرهنگ فارسی عمیدبیفکر؛ بیتٲمل؛ نیندیشیده؛ اندیشهنکرده: ◻︎ گر نهای ایمن از سپهر کهن / ناسگالیده هیچ کار مکن (؟: لغتنامه: ناسگالیده)