خدیشلغتنامه دهخداخدیش . [ خ َ ] (اِخ ) نام دهی است از بخش سقز کردستان ونام قدیم آن خدیجه بوده است . (ازلغات فرهنگستان ).
خدیشلغتنامه دهخداخدیش . [ خ َ / خ ُ دَ ] (اِ) کدبانوی خانه . (نسخه ای از اسدی ) (از برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (صحاح الفرس ) (از ناظم الاطباء). بانو. بی بی . خاتون . خانم . بیگم . (یادداشت بخط مؤلف ). صاحب آنندراج می گوید: اصل آن بمع
خدیشفرهنگ فارسی عمیدبانوی خانه؛ کدبانو: ◻︎ چه خوش گفت مزدور با آن خدیش / مکن بد به کس گر نخواهی به خویش (رودکی: ۵۴۲).
خدشلغتنامه دهخداخدش . [ خ َ ] (ع اِ) نشان زخم که از خراشیدن مانده باشد. (از منتهی الارب ). ج ، خُدوش ، اَخداش . در اقرب الموارد آمده است : خدش اسم اثریست که بر اثر خدش ، یعنی خراشیدن پدید آید. ولی بعضی ها گفته اند که خدش جرحی است که از آن خون جاری نشود. در کشاف اصطلاحات فنون خدش چنین تعریف ش
خدشلغتنامه دهخداخدش . [ خ َ ](ع مص ) خراشیدن روی را. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || پاره کردن پوست را کم باشد یا بسیار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خراشیدن پوست را بچوب و مانند آن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از المصادر زوزنی ). || خدمت کردن . عی
خیدیزلغتنامه دهخداخیدیز. (اِخ ) دهی است از دهستان شهرنو بالا ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد واقع در 80 هزارگزی شمال باختری طیبات . آب آن از قنات ، راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
خدشدیکشنری عربی به فارسیچراندن , تغذيه کردن از , چريدن , خراش , خراشيدن , گله چراندن , خاراندن , خط زدن , قلم زدن , تراش
بشاریلغتنامه دهخدابشاری . [ ب َش ْ شا ] (اِخ ) نام شاعری از متقدمان و دو بیت زیر از اوست :در ظاهر اگر برت نمایم درویش زینم چه زنی بطعنه هردم صد نیش دارد هرکس بتا باندازه ٔ خویش در خانه ٔ خود بنده و آزاد و خدیش . بشاری (از سبک شناسی ج <span class="hl" dir="
باب الخداشلغتنامه دهخداباب الخداش . [ بُل ْ خ َدْ دا ] (اِخ ) باب خداش یا درب خداش یا درب خدیش از دروازه های شیراز بود که شیخ روزبهان بقلی در آنجا رباطی بنیان نهاد که خود به آنجا مدفون گردید. علامه قزوینی آرد: (از کتاب تحفة العرفان ورق 11، الف )معلوم میشود که نام پ
بیگملغتنامه دهخدابیگم . [ ب َ / ب ِ گ ُ ] (ترکی ،ص ، اِ) (اصل آن بکسر گاف است بمعنی بیگ من چنانکه خانم نیز بمعنی خان من است لکن متداول بضم گاف است ) تأنیث بیگ . مؤنث بیگ . (ناظم الاطباء). لقب گونه ای است که در آخر اسم زنان آید: فاطمه بیگم . (یادداشت مؤلف )
خانملغتنامه دهخداخانم . [ ن ُ ] (ترکی ، اِ) بانو. خاتون . بی بی . (ناظم الاطباء)، جُرَّه . ستی . خدیش . کدبانو. بیگم : جان به لب عاشق بیدل رسدبا غمزاتی که تو خانم کنی . ایرج میرزا. || لقب گونه ای است که در آخر اسم زنان درآید چون مه
بی بیلغتنامه دهخدابی بی . (اِ) زن نیکو و خاتون خانه را گویند.(برهان ). اشکاسمی «بی بی » ، طبری «بی بی » ... اصلاً از ترکی شرقی است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). زن نیکو و کدبانوی خانه . (آنندراج ) (انجمن آرا). خاتون . (منتهی الارب ). زن نیکو. (اوبهی ). خانم . خاتون . خدیش بانو. کدبانو. بیگم . سید
تخدیشلغتنامه دهخداتخدیش . [ ت َ ] (ع مص ) مبالغه ٔ خَدْش . (زوزنی ) (اقرب الموارد). خراشیدن چیزی را و تشدید آن [ به باب تفعیل رفتن ] بخاطر مبالغه است . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || وقع فی الارض تخدیش ؛ اندکی باران به زمین افتاد. (اقرب الموارد).