تهمتنلغتنامه دهخداتهمتن . [ ت َ هََ ت َ ] (اِخ ) از القاب بهمن است . (از برهان ). لقب بهمن بن گشتاسب . (فرهنگ فارسی معین ). نام بهمن . (ناظم الاطباء).
تهمتنلغتنامه دهخداتهمتن . [ ت َ هََ ت َ ] (اِخ ) از القاب رستم زال است . (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). یکی از القاب رستم است زیرا که او عظیم الجثه و شجاع و بی همتا بود. (انجمن آرا) (آنندراج ). و نیز رستم را نامند و پیلتن هم گویندش . (شرفنامه ٔ منیری ). یکی از القاب رستم است چون که عظیم جثه بود
تهمتنلغتنامه دهخداتهمتن . [ ت َ هََ ت َ ] (اِخ ) فلک نهم . (ناظم الاطباء). نام فلک نهم است که از همه ٔ افلاک بزرگتر است و بر همه احاطه دارد. و به این مناسبت رستم را تهمتن لقب کرده اند و این لغت از لغات دساتیر است . (انجمن آرا) (آنندراج ). از برساخته های فرقه ٔ آذرکیوان است . رجوع به فرهنگ دسات
تهمتنلغتنامه دهخداتهمتن . [ ت َ هََ ت َ ] (ص مرکب ) مردم قوی جثه و شجاع و بی نظیر را نیز گویند چه معنی ترکیبی این لغت بی همتاتن است ؛ یعنی تنی که عدیل و نظیر نداشته باشد. (برهان ). از«تهم » + «تن » به معنی دارنده ٔ بدن قوی . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). قوی . نیرومند. شجاع . دلیر. (فرهنگ فارسی معی
تهمتنفرهنگ فارسی عمید۱. تنومند؛ تناور؛ قویجثه؛ نیرومند.۲. دلیر. Δ دراصل لقب رستم، پهلوان داستانی ایران است.
تهمتن کلالغتنامه دهخداتهمتن کلا. [ ت َ هََ ت َ ک َ ] (اِخ ) دهی از بخش بندپی است که در شهرستان بابل واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
تهمتناکلغتنامه دهخداتهمتناک . [ ت ُ م َ ] (ص مرکب ) (از: «تهمت » + «ناک »). تهمت آلوده . متهم . تهمت بسته . تهمت زده : بدان که منزلت تو نزد امیرالمؤمنین منزلت راستگوی امین است ، نه گمان زده ٔ تهمتناک . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313). رجوع به
تهمتن کلالغتنامه دهخداتهمتن کلا. [ ت َ هََ ت َ ک َ ] (اِخ ) دهی از بخش بندپی است که در شهرستان بابل واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
تال ومالفرهنگ فارسی عمید= تار۳: ◻︎ تهمتن به زاولستان است و زال / شود کار ایران همه تالومال (فردوسی: ۳/۱۴۳).
تهمینهواژهنامه آزادیکی از اسامی شاهنامه فردوسی تهم+ ینه= نیرو سان، کسی که به نیرومندی منسوب است؛ یا نیرومند است. تهم:نیرومند، در واژه ی «تهمتن» نیز هست.به معنی کسی که «تنِ» نیرومند دارد. ینه:پسوند نسبت. تهم+ ینه= نیرو سان، کسی که به نیرومندی منسوب است؛ یا نیرومند است. تهم:نیرومند، در واژه ی «تهمتن» نیز هست.به معنی کسی
آلفونهواژهنامه آزادباجرئت، بهادر، بی باک، پهلوان، تهمتن، جسور، جنگاور، جنگجو، جنگی، دلاور، دلیر، رشید، شیردل، مبارز، نترس، نیو
تهمتن کلالغتنامه دهخداتهمتن کلا. [ ت َ هََ ت َ ک َ ] (اِخ ) دهی از بخش بندپی است که در شهرستان بابل واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
تهمتناکلغتنامه دهخداتهمتناک . [ ت ُ م َ ] (ص مرکب ) (از: «تهمت » + «ناک »). تهمت آلوده . متهم . تهمت بسته . تهمت زده : بدان که منزلت تو نزد امیرالمؤمنین منزلت راستگوی امین است ، نه گمان زده ٔ تهمتناک . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313). رجوع به