تنبهلغتنامه دهخداتنبه . [ ت َ ن َب ْ ب ُه ] (ع مص ) بیدار شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). بیدار و هوشیار شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بیدار شدن از خواب . (از اقرب الموارد). || آگاه شدن بر امری . (از اقرب الموارد) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). و در الاساس : تنبهت علی الا
تنبهلغتنامه دهخداتنبه . [ تَم ْ ب َ / ب ] (اِ) چوبی گنده و بزرگ باشد که در پس در نهند تا در گشوده نگردد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). و آن را کلندر و کلندره نیزگویند. (فرهنگ جهانگیری ) :
تنبعلغتنامه دهخداتنبع. [ ت َ ن َب ْ ب ُ ] (ع مص ) اندک اندک برآمدن آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تنبئةلغتنامه دهخداتنبئة. [ تَم ْ ب ِ ءَ ] (ع مص ) خبردادن و آگاه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیاگاهانیدن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (از اقرب الموارد).
تنبیهلغتنامه دهخداتنبیه . [ تَم ْ ] (ع مص ) بیاگاهانیدن و بیدار کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). بیدار گردانیدن و واقف کردن برچیزی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بیدار نمودن و آگاهانیدن . (آنندراج ). آگاه و هوشیار کردن . (غیاث اللغات ). بیداری از خواب آگاهی پ
تنبیهpunishmentواژههای مصوب فرهنگستاندر شرطیسازی کنشگر، فرایندی که در آن ارتباط یا وابستگی بین یک پاسخ و یک یا چند محرک احتمال وقوع آن را کاهش میدهد
عبرت آمیزلغتنامه دهخداعبرت آمیز. [ ع ِ رَ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به پند. آنچه موجب تنبه و آگاهی گردد. آنچه موجب پند شود. رجوع به عبرت شود.
حامد جبروتیلغتنامه دهخداحامد جبروتی . [ م ِ ج َ ] (اِخ ) ابن محمود جبروتی ، مکنی به ابومحمد، ساکن مکه . علم و عبادت بدو بکمال رسید. وی بسال 962 هَ . ق . وفات کرد و شیخ عبدالعزیز زمزمی قصیده ای در رثاء او سروده که مطلع آن این است :ایها الغافل الغبی تنبه ان با
اطلاعفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط ع، اطلاعرسانی، آگاهی، انتقال دانش، آگاهسازی، انتشار، نشر، اشاعه، خبرپراکنی اطلاعات، اطلاعاتکامپیوتری، پایگاه دادهها، انتقال اطلاعات، تکنولوژی اطلاعات، آیتی، پردازش دادهها رسانههای گروهی، نشر، مخابرات روایت اعلام، اعلان، ابلاغ، اذان، اخطار، آگهی، آگهی تجاری بیان مطلب خوداظهار
ستنبهلغتنامه دهخداستنبه . [ س ِ تَم ْ ب َ ] (اِخ ) لقب مردی از اولیأاﷲ بود از اهل کرمان ، ابوسحاق ابراهیم نام داشته و از اقران ابراهیم ادهم و بایزید بسطامی بود و سالها در هرات اقامت داشته ، بالاخره در قزوین درگذشته . قبرش در آنجا معروف بود. (آنندراج ). رجوع به ابراهیم ستنبه شود.
ستنبهلغتنامه دهخداستنبه .[ س ِ تَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) ستمبه . رجوع کنید به استنبه . پارسی باستان «ستمبکه » ، قیاس کنید با هندی باستان «ستمبهه » (تکبر، پرمدعا)، ارمنی عاریتی و دخیل «ستمبک » ، «ستمبکیه » . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). کابوس . آن سنگینی باشد که
متنبهلغتنامه دهخدامتنبه . [ م ُت َ ن َب ْ ب ِه ْ ] (ع ص ) خبردار و آگاه . (غیاث ). بیدارو هوشیار و آگاه و خبردار. (ناظم الاطباء). آگاه شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).- متنبه ساختن ؛ آگاه کردن . خبردار کردن : هرگاه حضرت ش
دیو ستنبهلغتنامه دهخدادیو ستنبه . [ وِ س ِ ت َم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یعنی بغایت بدی رسیده و معتاد گشته . مارد. (ترجمان القرآن ) (دهار). عفریت . (ترجمان القرآن ). دیو استنبه .عفریت . عفریته . مارد. مرید. (السامی چ عکسی ص
مستنبهلغتنامه دهخدامستنبه . [ م ُ تَم ْ ب ِه ْ ] (ع ص ) آنکه از خواب بیدار شده باشد. (از اقرب الموارد). آگاه . بیدار. هشیار : نوم عالم از عبادت به بودآنچنان علمی که مستنبه بود. مولوی (مثنوی ).و رجوع به استنباه شود.