تعطفلغتنامه دهخداتعطف . [ ت َ ع َطْ طُ ] (ع ص ) مهربانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مهربانی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شفقت و مهربانی کردن بر کسی و راحت رسانیدن بر وی . (از اقرب الموارد) : ابوالفتح بستی به انواع تل
تعطففرهنگ فارسی معین(تَ عَ طُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - مهر ورزیدن . 2 - به سویی خم شدن . 3 - ردا به خود پیچیدن .
تهتولغتنامه دهخداتهتؤ. [ ت َ هََ ت ْ ت ُءْ ] (ع مص ) پاره پاره شدن . || کهنه گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تعطیفلغتنامه دهخداتعطیف . [ ت َ ] (ع مص ) مهربان گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). مهربان نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نیک به دو درآوردن . (تاج المصادر بیهقی ). بدو درآوردن . (زوزنی ). دو تا کردن بالش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تعاطفلغتنامه دهخداتعاطف . [ ت َ طُ ] (ع مص ) بر یکدیگر مهربانی کردن . (زوزنی ) (از دهار). بر همدیگر مهربانی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). || سر جنبانیدن در رفتار و نرم رفتن و خرامیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).<b
تغدنلغتنامه دهخداتغدن . [ ت َ غ َدْ دُ ] (ع مص ) خمیدن و میل نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تمایل و تعطف شاخه . (از اقرب الموارد).
تعشقفرهنگ مترادف و متضاد۱. آرزومندی، اشتیاق، عشقورزی، تعطف، تمایل، خاطرخواهی، رغبت، عاشقی، عشق، علاقه، علقه، مهر، مهرورزی ≠ بیزاری، نفرت ۲. عاشق شدن، عاشقی کردن، مهرورزیدن، مهرورزی کردن
متعطفلغتنامه دهخدامتعطف . [ م ُ ت َ ع َطْ طِ ] (ع ص ) مهربانی نماینده . (آنندراج ). مشفق و مهربان و مایل . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کسی که بالاپوش به روی خود می اندازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعطف شود.
حیطةلغتنامه دهخداحیطة. [ ح َ طَ ] (ع اِمص ) و گاه بکسر حاء آید. هشیاری و حزم در کار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): یقال : فلان حیطة لک ؛ اَی تحنن و تعطف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || اسم است احتیاط را. || (اِ) زن باعفت و بزرگوار. (اقرب الموارد).
قعضلغتنامه دهخداقعض . [ ق َ ] (ع مص ) خمانیدن : قعض العود قَعْضاً؛ عطفه کما تعطف عروش الکرم و الهودج . || (ص ) عود قعض ، ای مقعوض ؛ این وصف است به مصدر، چون : ماء غور، ای غائر. (اقرب الموارد). || العریش القعض ؛ الضیق ، و قیل المنفک . و صادلغتی است در معنی اخیر. (اقرب الموارد از اصمعی ).
متعطفلغتنامه دهخدامتعطف . [ م ُ ت َ ع َطْ طِ ] (ع ص ) مهربانی نماینده . (آنندراج ). مشفق و مهربان و مایل . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کسی که بالاپوش به روی خود می اندازد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعطف شود.
مستعطفلغتنامه دهخدامستعطف . [ م ُ ت َ طِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعطاف . عطف توجه خواهنده از کسی . (اقرب الموارد). رجوع به استعطاف شود.