تحفلغتنامه دهخداتحف . [ ت ُ ح َ ] (ع اِ) ج ِ تحفه . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) (فرهنگ نظام ) : حتی یتلقا الملائکة مبشرة بالغفران و موصلة الیه کرائم التحف و الرضوان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" dir="l
تحیفلغتنامه دهخداتحیف . [ ت َ ح َی ْ ی ُ ] (ع مص ) تحوف . (قطر المحیط). کم کردن چیزی از کرانه ٔ چیزی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط).
تهولغتنامه دهخداتهو. [ ت ِ ] (اِ) مخفف تیهو است و آن پرنده ای است شبیه به کبک ، لیکن کوچکتر است از کبک . (برهان ) (از آنندراج ). جانوری است که گوشتش لذیذ باشد و آن را تیهو نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). تیهو. (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ). مخفف تیهو است و آن مرغی است معروف
تهولغتنامه دهخداتهو. [ ت ُ ] (اِ) به معنی تفو است که آب دهن و آب دهن انداختن باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). انداختن آب دهن باشد و آن را تفو نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). آب دهن که تفو نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). تفو و تف و آب دهن و ته . (ناظم الاطباء). تس . (شرفنامه ٔ منیری ) <s
تهیفلغتنامه دهخداتهیف . [ ت َ هََ ی ْ ی ُ ] (ع مص ) در باد گرم مقام کردن . (تاج المصادر بیهقی ). سموم زده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تحفهلغتنامه دهخداتحفه . [ ت ُ ف َ ] (اِخ ) زنی از اولیات بود. در آغاز کنیزو نوازنده ٔ عود بود، پس از آن عاشق پیشه شد و او را بگمان اینکه دیوانه شده است به تیمارستان بردند. سری سقطی از حال وی آگاه گشت و او را از تیمارستان رهانید و آزاد کرد. وی طبع شعر نیز داشت . دو بیت زیر از ابیاتی است که در
تحفایةلغتنامه دهخداتحفایة. [ ت ِ ی َ ] (ع مص ) حفاوه . (ناظم الاطباء). مبالغه کردن در مهربانی و نوازش کسی . (منتهی الارب ). تلطف به کسی . (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). || مبالغه کردن در اکرام کسی . (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || فرحت و سرور ظاهر نمودن . (منتهی الارب ). ظاهر کردن فر
تحفزلغتنامه دهخداتحفز. [ ت َ ح َف ْ ف ُ ] (ع مص ) بر سر پای نشستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). و فی الحدیث : کان یوسع لمن اتاه فاذا لم یجد متسعاً تحفز له تحفزاً. (اقرب الموارد).
تحفشلغتنامه دهخداتحفش . [ ت َ ح َف ْ ف ُ ] (ع مص ) پیوسته بودن در خانه ٔ کوچک .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). ملازم شدن زن خانه ٔ خود را. (اقرب الموارد). || گرد آمدن . || تحفش زن مرد را؛دوستی ظاهر کردن زن برای مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تحفش زن بر شوی ی
ارکازهلغتنامه دهخداارکازه . [ ] (اِ) پاانداز. آنچه پیش برند از تحف و هدایا قادم را در نزدیک خانه یا اول ورود : چون ز سر کوی نگارم رسدپیش برون آرمش ارکازه ای .سوزنی .
مهدیلغتنامه دهخدامهدی . [ م ُ ] (ع ص ) هدیه کننده . اهداکننده . پیشکش کننده : واجب است که تحف و هدایا مناسب متحف و مهدی باشد. (تجارب السلف ). رجوع به اِهْداء شود.
مؤرکلغتنامه دهخدامؤرک . [ م ُ ءَرْ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأریک . پوشاننده و آراینده به اریکه . آنکه حجله ٔ عروس را به اریکه و تحف زینت می دهد. (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
زرین علملغتنامه دهخدازرین علم . [ زَرْ ری ع َ ل َ ] (اِ مرکب ) جامه ای که علم زرین داشته باشد. (آنندراج ) : جام زر و جامه ٔ زرین علم با تحف و اسپ و خزائن بهم .امیرخسرو (از آنندراج ).
تن آبادانلغتنامه دهخداتن آبادان . [ ت َ ] (ص مرکب ) تن آباد : اصفهبد همه ٔ زمستان ایشان را نزل و علف و هدایا و تحف فرستاد. چون اسبان فربه و ایشان تن آبادان شدند پیام دادند که یا به دین ما بگرود و اگر نه ولایت از تو بازگیریم . (تاریخ طبرستان ).
تحفهلغتنامه دهخداتحفه . [ ت ُ ف َ ] (اِخ ) زنی از اولیات بود. در آغاز کنیزو نوازنده ٔ عود بود، پس از آن عاشق پیشه شد و او را بگمان اینکه دیوانه شده است به تیمارستان بردند. سری سقطی از حال وی آگاه گشت و او را از تیمارستان رهانید و آزاد کرد. وی طبع شعر نیز داشت . دو بیت زیر از ابیاتی است که در
تحفایةلغتنامه دهخداتحفایة. [ ت ِ ی َ ] (ع مص ) حفاوه . (ناظم الاطباء). مبالغه کردن در مهربانی و نوازش کسی . (منتهی الارب ). تلطف به کسی . (اقرب الموارد) (قطرالمحیط). || مبالغه کردن در اکرام کسی . (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || فرحت و سرور ظاهر نمودن . (منتهی الارب ). ظاهر کردن فر
تحفزلغتنامه دهخداتحفز. [ ت َ ح َف ْ ف ُ ] (ع مص ) بر سر پای نشستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). و فی الحدیث : کان یوسع لمن اتاه فاذا لم یجد متسعاً تحفز له تحفزاً. (اقرب الموارد).
تحفشلغتنامه دهخداتحفش . [ ت َ ح َف ْ ف ُ ] (ع مص ) پیوسته بودن در خانه ٔ کوچک .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). ملازم شدن زن خانه ٔ خود را. (اقرب الموارد). || گرد آمدن . || تحفش زن مرد را؛دوستی ظاهر کردن زن برای مرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تحفش زن بر شوی ی
تحفظلغتنامه دهخداتحفظ. [ ت َ ح َف ْ ف ُ ] (ع مص ) پرهیز کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). احتراز. (اقرب الموارد). احتراز و تصون . (قطر المحیط): علیک بالتحفظ من الناس ؛ ای بالتوقی . (اقرب الموارد). خود را نگه داشتن . (فرهنگ نظام ) : و بدین تحفظ و تیقظ، اع
دارالتحفلغتنامه دهخدادارالتحف . [ رُت ْ ت ُ ح َ ] (ع اِ مرکب ) جایی که اشیاء قیمتی و تاریخی را در آن نگهدارند. موزه .
متحفلغتنامه دهخدامتحف . [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) تحفه دهنده . (آنندراج ) (غیاث ). بخشنده و انعام دهنده . (ناظم الاطباء) : چون واجب است که تحف و هدایا مناسب متحف و مهدی باشد. (تجارب السلف چ اقبال ص 2).
متحفلغتنامه دهخدامتحف . [ م ُ ح َ ] (ع ص ) تحفه کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). عطا کرده شده و بخشیده شده و نیاز شده . (ناظم الاطباء).
مجتحفلغتنامه دهخدامجتحف . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) رباینده چیزی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گیرنده و به زور گیرنده و رباینده . (ناظم الاطباء). || آن که به سه انگشت برگیرد اشکنه را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || آن که خالی کند چاه را
ملتحفلغتنامه دهخداملتحف . [ م ُ ت َ ح ِ ](ع ص ) جامه در خود پیچنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پوشیده شده و آنکه جامه را بر خود می پیچد. (ناظم الاطباء). و رجوع به التحاف شود.