باذللغتنامه دهخداباذل . [ ذِ ] (ع ص ) بخشنده و سخی . (غیاث ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). ج ،بُذل . عطادهنده . بسیارعطا. جوانمرد معطی . دهنده . بذل کننده و جودکننده . سخی و جوانمرد. (ناظم الاطباء).
باذلفرهنگ مترادف و متضاد۱. بخشنده، سخی، بذلکننده، بادبدست، فراخدست ≠ ممسک، خسیس، کنس ۲. کمدهش، نابخشنده
بادللغتنامه دهخدابادل . [ دِ ] (ص مرکب ) شجاع و دلاورو صاحبدل . (ناظم الاطباء). پردل . دلیر : همه بتیغ گرفته ست وز شهان ستده ست شهان بادل جنگ آور و بهوش و بهنگ . فرخی .پادشاه بادل و جگردار، بدو دست بر سر و روی شیر زد. (تاریخ بیهقی
باذلی ساوجیلغتنامه دهخداباذلی ساوجی . [ ذِی ِ وَ ] (اِخ ) مردی بسیار افتاده و کم آزار است و نستعلیق را بد نمی نویسد. چنان بی باک و دلیر است که وقتی شب و روز از درد دندان بیقرار بود چند بار مرا بدستگاه حجامتی آورد و نتوانست بکشیدن دندان قرار بدهد.بالاخره روزی دستهایش را محکم گرفته و دو دندانش را کشید
عطادهندهلغتنامه دهخداعطادهنده . [ ع َ دَ هََ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بخشنده . دهش کننده . باذل . معطی . مناح . نائل .
نان رساندنلغتنامه دهخدانان رساندن . [ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) نان دادن . باذل و بخشنده و پهلودار بودن . بدیگران کمک کردن . به معاش اطرافیان مدد رساندن . عمل نان رسان .
طاهر مشهدیلغتنامه دهخداطاهر مشهدی . [ هَِ رِ م َ هََ ] (اِخ ) میرزا محمدطاهر مشهور به وزیرخان برادر میرزا محمدرفیعبن محمد مشهدی ، متخلص به باذل متوفی به سال 1124 یا 1123 هَ . ق . رجوع به الذریعه ج 7</span
بذوللغتنامه دهخدابذول . [ ب َ ] (ع ص ) سخی و بخشنده . (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بذّال . بسیارعطا. باذل . (یادداشت مؤلف ) : صدر کبیر نظام الدوله خواجه ای بود دانا و زیرک و صاحب مروت و بذول و خورنده و بخشنده . (المضاف الی بدایعالازمان ص <span cl
نان دهلغتنامه دهخدانان ده . [ دِه ْ ] (نف مرکب ) سخی . بخشنده . باذل . پهلودار. (حاشیه ٔ تاریخ سیستان ). نان رسان . نان دهنده . که معاش دیگران تعهد و تأمین کند. که رزق و معیشت اطرافیان و زیردستان رساند : چنو بخشنده و نان ده اگرگوئی که هرگز به سیستان برنیامد. (تاریخ سیست
باذلی ساوجیلغتنامه دهخداباذلی ساوجی . [ ذِی ِ وَ ] (اِخ ) مردی بسیار افتاده و کم آزار است و نستعلیق را بد نمی نویسد. چنان بی باک و دلیر است که وقتی شب و روز از درد دندان بیقرار بود چند بار مرا بدستگاه حجامتی آورد و نتوانست بکشیدن دندان قرار بدهد.بالاخره روزی دستهایش را محکم گرفته و دو دندانش را کشید
مباذللغتنامه دهخدامباذل . [ م َ ذِ ] (ع اِ) ج ِ مبذله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ِ مِبذَل و بِذلَة. یقال خرج علینا فی مباذله ؛ ای فی ثیابه الرثة. (اقرب الموارد).