استکراهلغتنامه دهخدااستکراه . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اکراه . (زوزنی ). ناخوش شمردن . کراهت داشتن . (منتهی الارب ). کراهیّت داشتن چیزی .(تاج المصادر بیهقی ). کراهیّت کردن . (غیاث ). || بناخواست و ستم بر کاری داشتن . (منتهی الارب ).بجور بر کاری داشتن . || غضب کردن زن نفس خود را. (منتهی الارب ). و این
استقراعلغتنامه دهخدااستقراع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گشن بعاریت خواستن از کسی . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). || گشن خواه شدن شتر ماده یا ماده گاو. (منتهی الارب ). نر خواستن ماده گاو. بگشن آمدن ماده گاو. (تاج المصادر بیهقی ). || سخت شدن سم ستور. || رفتن خمل شکنبه . (منتهی الارب ). رفتن پرز شک
استقراءلغتنامه دهخدااستقراء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جستن . (منتهی الارب ). تلاش و جستجو کردن . (غیاث ). || جستن شهرها را. (منتهی الارب ). در شهرها گردیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || پیروی . (غیاث ). || پیروی کردن . از پی چیزی رفتن . درپی رفتن . || از جائی به جائی رفتن . (منتهی الارب ). قریه بقریه گشت
استکراءلغتنامه دهخدااستکراء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اکتراء. (زوزنی ). بکرایه گرفتن . (منتهی الارب ). کری کردن . || تکرار کردن یعنی باربار خواستن . (غیاث ).
استقرافرهنگ فارسی عمید۱. تفحص، جستجو، تحقیق، و کنجکاوی.۲. (منطق) جزئیات را بررسی کردن و یک حکم کلی استخراج کردن؛ از جزء به کل رسیدن.
مستکرهلغتنامه دهخدامستکره . [ م ُ ت َ رِه ْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استکراه . مکروه و ناخوش و زشت داننده چیزی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به استکراه شود.
مستکرهلغتنامه دهخدامستکره . [ م ُ ت َ رَه ْ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استکراه . آنچه کریه بشمار آمده باشد. (از اقرب الموارد). ناپسند. کریه . رجوع به استکراه شود : چه سلاطین کامگار را هیچ خصلتی مستکره تر از آن نتواند بود که برامثال این معانی اقدام نمایند. (سندبادنامه ص <span
ناخوش شمردنلغتنامه دهخداناخوش شمردن . [ خَش ْ / خُش ْ ش ِ / ش ُ م َ / م ُ دَ ] (مص مرکب ) استبشاع . (تاج المصادر بیهقی ). تقذر. استکراه . تطهم . (از منتهی الارب ). نپسندیدن . خوش نشمردن . خوش نداشتن
هونلغتنامه دهخداهون . (صوت ) کلمه ای است که برای تأکید گویند. (آنندراج ). کلمه ٔ تأکید و کلمه ٔ استکراه است . (غیاث اللغات ). هین : پیش آمده در رهش دو وادی یک آتش بد یکیش گلگون آواز آمد که رو در آتش تا یافت شوی به گلستان هون .مو
کراهت داشتنلغتنامه دهخداکراهت داشتن . [ ک َهََ ت َ ] (مص مرکب ) استکراه . (منتهی الارب ). نفرت داشتن . بی میل بودن . ناگوارایی داشتن . (ناظم الاطباء). ناخوش داشتن . مکروه داشتن . تقبیح کردن . (یادداشت مؤلف ) : چون ابراهیم به صدوبیست سال رسید وقت رحلت نزدیک شد و کراهت می داشت