مستکرهلغتنامه دهخدامستکره . [ م ُ ت َ رَه ْ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استکراه . آنچه کریه بشمار آمده باشد. (از اقرب الموارد). ناپسند. کریه . رجوع به استکراه شود : چه سلاطین کامگار را
مستکرهلغتنامه دهخدامستکره . [ م ُ ت َ رِه ْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استکراه . مکروه و ناخوش و زشت داننده چیزی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به استکراه شود.
مُسْتَقَرَّهَافرهنگ واژگان قرآنقرارگاه ومحل استقراردائمیش (عبارت "وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا"یعنی :قرارگاه واقعى و جايگاه موقت آن را مىداند )
مسکرةلغتنامه دهخدامسکرة. [ م ُ ک ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث مسکر. مست کننده . مستی آرنده . رجوع به مسکر و اسکار شود.
مستکرملغتنامه دهخدامستکرم . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استکرام . بزرگواری بدست آورنده . (از منتهی الارب ). || چیزی نفیس و گرامی پیداکننده وچیزی گرامی خواهنده و کریم و گرام
مستعظملغتنامه دهخدامستعظم . [ م ُ ت َ ظَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استعظام . بزرگ شمرده . (ناظم الاطباء). بزرگ و منکر شمرده شده . (اقرب الموارد) . رجوع به استعظام شود : ابوالحسن عباد
مقاسمتلغتنامه دهخدامقاسمت . [ م ُ س َ / س ِم َ ] (از ع ، اِمص ) مقاسمة. و رجوع به مقاسمة شود. || تشخیص مقدار مالیات دیوان بوسیله ٔ تعیین سهم معینی از محصول . در ترجمه ٔ تاریخ قم آ
اکراهلغتنامه دهخدااکراه . [ اِ ] (ع مص ) به ناخواه و ستم بر کاری داشتن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به ستم بر کاری داشتن . (
مجامعلغتنامه دهخدامجامع. [ م َ م ِ ] (ع اِ) ج ِ مجمع [ م َ م َ / م َ م ِ] . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ). جاهای جمع شدن . (غیاث ). مواضع گرد آمدن مردم
ابوسلمهلغتنامه دهخداابوسلمه . [اَ س َ ل َ م َ ] (اِخ ) حفص بن سلیمان الخلال الهمدانی مولی السبیع یا بنی الحرث بن کعب از مردم ایران وزیر ابوالعباس سفّاح اول خلفاء عباسی و بعضی نام ا