غردلغتنامه دهخداغرد. [ غ َ ] (اِخ ) خانه ای در سرمن رأی مرمتوکل را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). یاقوت در معجم البلدان گوید: بنائی است برای متوکل در سرمن رأی در دجله ، که وی یک
غردلغتنامه دهخداغرد. [ غ َ ] (پسوند) (مزید مؤخر) ظاهراً لغتی در گرد پساوند امکنه : باشغرد. رجوع به غر شود.
غردلغتنامه دهخداغرد. [ غ َ رَ ] (ع مص ) بلند کردن طائر آواز را، و طرب انگیز نمودن و در حلق بگردانیدن .(منتهی الارب ) (آنندراج ). آواز گردانیدن به نغمات سرود و خوانندگی . (برهان
غردلغتنامه دهخداغرد. [ غ َ رِ ] (اِخ ) کوهی است میان ضریه و ربذه در کنار جریب اقصی که متعلق به بنی محارب و فزارة است ، و گفته اند در کنار ذی حسن در اطراف ذی ظلال قرار دارد. (از
جغردلغتنامه دهخداجغرد. [ ج ُ غ َ ] (اِ) سبزه ٔ مرغزار را گویند.(برهان ) (آنندراج ). سبزی است در مرغزار. (اوبهی ).
غردةلغتنامه دهخداغردة. [ غ َ دَ ] (ع اِ) نوعی از سماروغ . (منتهی الارب ). غَراد. غَرادة. غَرد. غَردة. غَرَد. ج ، غِرَدَة، غِراد. (از اقرب الموارد).
غردةلغتنامه دهخداغردة. [ غ ِ رَ دَ ] (ع اِ) ج ِ غَرد و غِرد و غَردة و غِردة و غَرادو غَرادة و غَرَد. نوعی از قارچ . (از اقرب الموارد). غِراد. (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمات
غردوسلغتنامه دهخداغردوس . [ غْرِ / غ ِ رِ دُ ] (اِخ ) (سیراده ...) تلفظ ترکی از سیرا گردوس . رجوع به گردوس شود.