غرللغتنامه دهخداغرل . [ غ َ رِ ] (ع ص ) نیزه ٔ دراز. || مرد فروهشته و نرم اندام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الرجل المسترخی الخلق : تقول رجل غرل الخلق . (اقرب الموارد).
غرللغتنامه دهخداغرل . [ غ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَغرَل وغَرلاء. (اقرب الموارد). رجوع به اغرل و غرلاء شود.
غرلةلغتنامه دهخداغرلة. [ غ ُ ل َ ] (ع اِ) غلاف سر نره ٔ غلام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، غُرَل . (اقرب الموارد). آن پوست که هنگام ختنه ببرند. قُلفة. غُلفة. (از اقرب الموارد
چغرلاوهلغتنامه دهخداچغرلاوه . [ چ َ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) چغزابه و چغزلاوه وچفزپاره و چغرواره (مصحف ). طُحلُب یا طُحلَب . (صراح ). جامه ٔ غوک . جل وزغ . و رجوع به چغرواره و چغزاوه و
غرلاءلغتنامه دهخداغرلاء. [ غ َ ] (ع ص ) تأنیث اَغرَل . (اقرب الموارد). زن ختنه ناشده و غیر مختون . (ناظم الاطباء). ج ، غُرل . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
غرلسولغتنامه دهخداغرلسو. [ ] (اِخ ) نائب دمشق از طرف کتبغا، و مردی خوش سیرت و شجاع و خردمند و بزرگوار بود. هنگامی که «کتبغا» خلع شد امیرکبیر دمشق گردید. وی در جمادی الاولی سنه ٔ