غربیللغتنامه دهخداغربیل . [ غ َ ] (اِ) غربال . (صراح اللغة)(آنندراج ) (مقدمةالادب ). در تداول عامه غربال را گویند. غلبیر. قلبیر (در ترکی آذری ). منخل : برین کهنه غربیل بر نان جوه
غربیللغتنامه دهخداغربیل . [ غ ِ ] (ع اِ) گنجشک . در حدیث ابن زبیر آمده : اتیتمونی فاتحی افواهکم کانکم الغربیل . (اللسان از ذیل اقرب الموارد).
غربیلکلغتنامه دهخداغربیلک . [ غ َ ل َ ] (اِ) ریشی (قرحه ای ) است و عرب آن را دُبَیلَة گوید. (از منتهی الارب ذیل دبیلة). والجة. (منتهی الارب ). کفگیرک .شیرپنجه : در تفجیر ریش غربیل
غربیل کردنلغتنامه دهخداغربیل کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غربال کردن . بیختن . غربال زدن . الک کردن . غربلة. رجوع به غربال کردن شود. || سوراخ کردن و پاره پاره کردن و کشتن کسی . غر
غربیل بندلغتنامه دهخداغربیل بند. [ غ َ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه غربیل سازد. غربیل گر. غربال بند. رجوع به غربال بند شود. || غربال بند. فُیوج . کولی . یوت . غرچه . غَرَچی . غربتی . چینگان