غمانلغتنامه دهخداغمان . [ غ َ ] (ص ) غمناک . (لطائف اللغات از غیاث اللغات و آنندراج ). مغموم و اندوهگین . (ناظم الاطباء). || (اِ) ج ِغم ، برخلاف قیاس ، نظیر: گناهان و سخنان و جز
غمان آمیغلغتنامه دهخداغمان آمیغ. [ غ َ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به غم یا آمیخته به غمها : آه ازین جور بد زمانه ٔ شوم همه شادی او غمان آمیغ.رودکی .
غمان آمیغفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآمیختهبهغم: ◻︎ آه از این جور بد زمانهٴ شوم / همه شادی او غمانآمیغ (رودکی: ۵۲۴).
بی غمانهلغتنامه دهخدابی غمانه . [ غ َ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) با بیغمی ، در تعریف وضع و نفس مستعمل است . (از آنندراج ) : چون غنچه داشتم دل جمع اندرین چمن بر باد داد یک نفس بی غمانه ام