غمازلغتنامه دهخداغماز. [ غ َم ْ ما ] (ع ص ) فشارنده وجنباننده و بهیجان آورنده . صیغه ٔ مبالغه است از غَمز. (از اقرب الموارد). || سخن چین . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ساعی . (دها
غمازفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بسیارسخنچین؛ نمام.۲. [مجاز] فاشکنندۀ راز.۳. اشارهکننده با چشم و ابرو؛ غمزهکننده.
غمازکلغتنامه دهخداغمازک . [ غ َم ْ ما زَ ] (اِ مرکب )چوبکی باشد که بر ریسمان قلاب و شست ماهیگیری بندند و در آب اندازند و آن چوبک به آب فرونمیرود، و هرگاه که ماهی به قلاب می آویزد
غمازکفرهنگ انتشارات معین(غَ مّ زَ) [ ع - فا. ] (اِمصغ .) چوبکی که بر ریسمان قلاب و شست ماهیگیری بندند و در آب اندازند و آن چوبک به آب فرو نرود و هرگاه ماهی به قلاب آویزد، آن چوبک فرو
غماز سمرقندیلغتنامه دهخداغماز سمرقندی . [ غ َم ْ ما زِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) (ملا...) شاعر دوره ٔ صفوی . وی خدمت عبدالعزیزخان بود. شعرش این است :آورد شبی جذبه ٔ سنبل سوی باغش در هر قدمی
غماز شدنلغتنامه دهخداغماز شدن . [ غ َم ْ ما ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سخن چینی کردن . سخن چین شدن . عیبجویی کردن و طعنه زدن . رجوع به غماز شود : مشو غماز کس نزدیک شاهان بترس آخر ز آه بیگن