غانملغتنامه دهخداغانم . [ ن ِ ] (اِخ ) ابن محمد بغدادی ، مکنی به ابومحمد. او راست : کتاب مجمع الضمانات و کتاب ملجاً القضات عندتعارض البینات . (معجم المطبوعات ستون 385 و 515).
غانملغتنامه دهخداغانم . [ ن ِ ] (اِخ ) ابن محمد بغدادی حنفی متوفی در حدود (1030 هَ . ق .) او راست : کتاب حصن الاسلام در اصول و فروع دین . (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 439).
غانملغتنامه دهخداغانم . [ ن ِ ] (اِخ ) (محمد...) وی ازافاضل عصر خویش و دیوان شعرش همه جا شهرت داشته است و او جد غانمی محدث است . (انساب سمعانی ورق 406).
غانملغتنامه دهخداغانم . [ ن ِ ] (اِخ ) ابن ابی العلاء الاصبهانی . یکی از شعرای بزرگ اصفهان که به عربی شعر گفته است و در باب پنجم از جزء سوم یتیمة الدهرثعالبی ترجمه ٔ حالش آمده ا
غانم بسکریلغتنامه دهخداغانم بسکری . [ ن ِ ؟ ] (اِخ ) یکی از سرهنگان روزگار یعقوب بن اللیث . (تاریخ سیستان چ بهار ص 225).
غانم آبادلغتنامه دهخداغانم آباد. [ ن ِ ] (اِخ ) نام محلی در کردستان . (تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی ص 183).
غانماًلغتنامه دهخداغانماً. [ ن ِ مَن ْ ] (ع ق ) در آن حالت که غنیمت دارنده باشد. (غیاث ) : خواجه احمد عبدالصمد دررسید غانماً ظافراً. (تاریخ بیهقی ).- سالماً غانماً ؛ یعنی قرین با
غانمیلغتنامه دهخداغانمی . [ ن ِ ] (اِخ ) محدثی است که به جد خود محمد غانم الغانمی نسبت داده شده است . محمد غانم از افاضل عصر خویش بوده و دیوان شعرش در همه جا شهرت داشته است . (ان