غازغانلغتنامه دهخداغازغان . (ترکی ، اِ) دیگ بزرگ مسی که گوسفندداران صحرانشین و مردم ده برای جوشاندن شیر و دوغ از آن استفاده کنند و در شهرها برای پختن آش و آبگوشت و کله پاچه در دکا
غازانلغتنامه دهخداغازان . (اِخ ) فرزند ارغون بن اباقابن هولاکوبن تولوی بن چنگیز، هفتمین ایلخانان مغولی (از هلاکو ببعد) ایران است که از سال 694 تا سال 703 هَ . ق . فرمانروای کشور
غازغازلغتنامه دهخداغازغاز. (ص ) از هم شکافته و بازشده . (برهان ) (آنندراج ) : روی نشویی نکنی یک نمازکافری ای ... زنت غازغاز.تاج بهار جامی (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (صحاح ا
غازان بهادرلغتنامه دهخداغازان بهادر. [ ب َ دُ ] (اِخ ) نام یکی از امراء بزرگ هلاکو. در حبیب السیر آرد: و چون این خبر (خبر بازگشتن سپاهیان هلاگو از تسخیر قلعه ٔ گردکوه ) یکی از امرای بز
غازانلغتنامه دهخداغازان . (اِخ ) شهر و مرکز ایالتی است در روسیه در 1200 گزی جنوب شرقی سن پطرزبورگ (لنین گراد) و 725هزارگزی مشرق مسکو، بر ساحل گارانسکی که از طرف چپ به ولگا میریزد
غازانلغتنامه دهخداغازان . (اِخ ) بیست و ششمین از خاندان چنگیزی در ماوراءالنهر از اولوس جغتای ، از 744 تا 747هَ . ق .