غاشلغتنامه دهخداغاش . (ص ) عاشق . دوستدار. عاشق غاش ؛ عاشق تمام . فتنه ٔ غاش ؛ بغایت فتنه . (فرهنگ اسدی ). هر که بر کسی فتنه بود و عاشق بغایت . گویند فتنه ٔ غاش و عاشق غاش است
غاشلغتنامه دهخداغاش . [ غاش ش ] (ع ص ) نعت فاعلی از غش . غش کننده ، مقابل مغشوش . || خائن . || کینه ور. || خادع . (منتهی الارب ).
غاشفرهنگ انتشارات معین(اِ.) = غاوش : 1 - خیار بزرگی که برای تخم نگاه دارند. 2 - خوشة انگور نارسیده ؛ غوره .
غاشوللغتنامه دهخداغاشول . (ع اِ)غاسول . گیاهی است که آن را به فارسی اشنان خوانند وبدان دست هم شویند و اشخار از آن سازند. (برهان ).
غاشیه ٔ کوکیلی دزلغتنامه دهخداغاشیه ٔ کوکیلی دز. [ ی َ ی ِ دِ ] (اِخ ) نام غاری در گیلان : خورشید چون این خبر مشاهده فرمود عظیم بترسید و با ازواج و اولاد و عبید و مواشی و اموال و ذخایر به با