غلطانیلغتنامه دهخداغلطانی . [ غ َ ل َ / غ َ / غ ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به غلطان که از قرای مرو است در چهارفرسخی آن . (از انساب سمعانی ). رجوع به غَلَطان (اِخ ) شود.
غلطانیلغتنامه دهخداغلطانی . [ غ َ ل َ غ َ / غ ُ ] (اِخ ) محمدبن جیهان . وی از ابوسلیمان داود بصری روایت کند، و محمدبن بکار برزی از او روایت دارد. (از انساب سمعانی ).
غلطانیدنلغتنامه دهخداغلطانیدن . [ غ َ دَ ] (مص ) غلتانیدن . غلطاندن . بگردانیدن . گردانیدن به پهلو. متعدی غلطیدن . فاتولیدن . (مجمل اللغة). غلط دادن . بجخیزانیدن . درگردانیدن . (زوز
فروغلطانیدنلغتنامه دهخدافروغلطانیدن . [ ف ُ غ َ دَ ] (مص مرکب ) بسوی پایین غلطانیدن . به پائین انداختن از بلندی : اسود شمشیر برحنظله زد و از سر کوه فروغلطانید. (تاریخ بلعمی ).
جغلانیلغتنامه دهخداجغلانی . [ ج ُ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن جغلان الجغلانی بغدادی مکنی بابوالحسن محدث است و از ابوبکربن انباری روایت کرده و قاضی ابوالقاسم قنوجی از او روایت کرده است
غلانیةلغتنامه دهخداغلانیة. [ غ َ ی َ ] (ع مص ) گرانی و جوشش . و نون زاید است . (از منتهی الارب ). گران دانستن قیمت چیزی ، و نون آن زاید است . (از اقرب الموارد).
غلتانیدنلغتنامه دهخداغلتانیدن . [ غ َ دَ ] (مص ) گردانیدن به پهلو یا به پهنا. غلطانیدن . غلتاندن . غلطاندن . بجخیزانیدن : و از غلتانیدن خرسنگها که از بالا می انداختند زلزله در اجزا