غبیلغتنامه دهخداغبی . [ غ َ بی ی ] (ع ص ) گول . کم فهم . (منتهی الارب ). کندذهن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). جاهل . نادان . (اقرب الموارد). نازیرک . کودن . (فرهنگ نظام ) (اقرب
غبیلغتنامه دهخداغبی . [ غ ُ بی ی ] (ع اِمص ) به معنی غَبْوَة. (منتهی الارب ). رجوع به غَبْوَة شود. غفلت . (اقرب الموارد).
غبیةلغتنامه دهخداغبیة. [ غ َب ْ ی َ ] (ع اِ) باران اندک یا دفعه ای از باران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). باران غیر کثیر یا دفعه ای شدید از باران . (اقرب الموارد). || ریزش بسیار
غبیبةلغتنامه دهخداغبیبة. [ غ َ بی ب َ ] (ع اِ) شیر صبح که بر آن شیر شب دوشند و دوغ سازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || شیر گوسفند. (دهار). || شیر تیره . (مهذب الاسماء).
غبیثةلغتنامه دهخداغبیثة. [ غ َ ث َ ] (ع اِ) مسکه و پنیر به هم آمیخته . (آنندراج ). اسم است از غَبْث (مسکه و پنیربه هم آمیختن ). و هی کالعبیثة فی معانیها. (منتهی الارب ). پنیری که
غبیرالغتنامه دهخداغبیرا. [ غ ُ ب َ ] (اِخ ) شهری است [ به ناحیت کرمان ] میان سیرگان و بم . جائی سردسیر و هوای درست و آبادان و با نعمت بسیار و آبهای روان و مردم بسیار. (حدود العال