غیملغتنامه دهخداغیم . [ غ َ ] (ع مص ) تشنه گردیدن و تفسیدن درون کسی . تشنگی و گرمی درون . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تشنه شدن شتر و گرم شدن اندرون او،صفت مذکر آن غَیمان و مؤنث
غیمومةلغتنامه دهخداغیمومة. [ غ َ م َ ] (از ع ، مص ) ابرناک شدن آسمان . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل اللغة). ابر داشتن آسمان . ابری بودن . این لغت در فرهنگهای معتبر عربی دیده نشد.
غیمةلغتنامه دهخداغیمة. [ غ َ م َ ] (ع اِ) یکی غیم بمعنی ابر. (از اقرب الموارد). رجوع به غَیم شود. || مه غلیظ. مه ستبر. (دزی ج 2 ص 235). || اسفنج . ابر. غیم البحر. (تذکره ٔ ضریر
غیمانیلغتنامه دهخداغیمانی . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب به غیمان که حِمْیَر بود و به غیمانیان ، آل ذی غیمان نیز میگفتند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2). رجوع به غیمان (ذو...) شود.
غیمانلغتنامه دهخداغیمان . [ غ َ ] (اِخ ) (ذو...) یکی از اذواء حمیر (امرا و پادشاهان حمیر که القاب ایشان به «ذو» آغاز میشد) و او ابن خنیس بن کربال بن هانی بن اصبح بن زیدبن قیس بن
غیمانلغتنامه دهخداغیمان . [ غ َ ] (اِخ ) ابن جبیل (یا خثیل ) جد است مر امام مالک را. (منتهی الارب ). صاحب تاج العروس آرد: غیمان بن خُثَیل و بقولی جُبَیل به جیم ، پسر عمروبن حارث