غینلغتنامه دهخداغین . (ع اِ) زرداب و ریم و جز آن که از مردار پالاید. غینة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). در فرهنگهای معتبر بمعنی مذکور تنها غینة آمده است .
غینلغتنامه دهخداغین . (ع ص ، اِ) ج ِ اَغیَن و غَیناء: له اشجار غین ؛ یعنی درختانی سبز و بلند دارد.(از اقرب الموارد). رجوع به اَغین َ و غَیناء شود.
غینلغتنامه دهخداغین . (اِخ ) موضعی است تب ناک . منه المثل : هو آنس من حمی الغین ؛ یعنی او مأنوس تر و شناخته تر از تب غین است . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نام جایی است ک
غینلغتنامه دهخداغین . [ غ َ ] (ع مص ) تشنگی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شوریده منش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). شوریدن دل . (منتهی الارب ). غثیان . تهوع . غانت نفس فل
جغینلغتنامه دهخداجغین . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت . واقع در 124هزارگزی جنوب کهنوج سر راه فرعی کهنوج به میناب . جلگه و هوای آن گرمسیر است و
گوغینواژهنامه آزادنام قناتی است در بخش (روستا) بلورد از توابع شهرستان سیرجان استان کرمان بلورد به معنی سرزمین گل سرخ می باشد.
غین مربعلغتنامه دهخداغین مربع. [ غ َ ن ِ م ُ رَب ْ ب َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) نام حرف غین چون بدین صورت «َغ» نویسند.
غینةلغتنامه دهخداغینة. [ غ َ ن َ ] (اِخ ) زمینی است بشام . (منتهی الارب ). بقول ابوالفتح نام جایی در شام است و اﷲ اعلم بحقائق الامور. (از معجم البلدان ). در اعلام المنجد آمده :
غینةلغتنامه دهخداغینة. [ غ َ ن َ ] (اِخ ) موضعی است به یمامه . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). اعشی گوید : حتی تحمل منه الماء تکلفةروض القطا فکثیب الغینة السهل .(از معجم البل