غزانلغتنامه دهخداغزان . [ ] (اِخ )پسر طایجو بهادر. از امرائی بود که «ارسلان اوغول » را بزرگ خود ساخته بر ضد پادشاه اسلام [ غازان خان ] برخاسته بودند. وی پس از قتل ارسلان اوغول (
غزانلغتنامه دهخداغزان . [ غ ُ ] (اِخ ) ج ِ غز، به فارسی . رجوع به غز و فهرست تاریخ گزیده شود : آن غزان ترک خونریز آمدندبهر یغما در یکی دره شدند.(مثنوی ).
غزان اوغلانلغتنامه دهخداغزان اوغلان . [ غ َ اُغ ْ ] (اِخ ) پسر طغرلجه که امیر ارقنای وی را در پناه خود گرفته تمرد و عصیان آغاز کرد و مردم را به خود دعوت نمود. سلطان ابوسعید «بولادقبا»
غزان خانلغتنامه دهخداغزان خان . [ غ َ ] (اِخ ) همان غازان خان است . رجوع به غازان خان و فهرست تاریخ گزیده چ انگلستان شود.
چغزانیدنلغتنامه دهخداچغزانیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) چغزیدن . (ناظم الاطباء). و رجوع به چغزیدن شود. || کشانیدن غوک را. (ناظم الاطباء).
غزانیهلغتنامه دهخداغزانیه . [ غ ِ نی ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 54هزارگزی جنوب خاوری اهواز و 3هزارگزی جنوب اتومبیل رو قرار دارد. دشت و گرم س
غزوانلغتنامه دهخداغزوان . [ غ َ زَ ] (ع مص ) جنگ کردن با دشمن . در پی جنگ و غارت دشمن گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). به جنگ دشمنان رفتن و غارت کردن آنان در دیار ایشان . غَزْ