غذیلغتنامه دهخداغذی . [ غ َ ذا ] (ع اِ) کمیز شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بول شتر. رجوع به غذا شود.
غذیلغتنامه دهخداغذی . [ غ َ ذی ی ] (ع اِ) غدوی (به دال ). غذوی . || بره و بزغاله ٔ نوزاده ، نر یا ماده . سخلة. (از اقرب الموارد). بزغاله . ج ، غِذاء. || بچگان و خردان شتر. (منت
غذیلغتنامه دهخداغذی . [ غ َذْی ْ ] (ع مص ) پرورش کردن . (منتهی الارب ): غذاه یغذیه غذیاً (یائی ) کغَذَاه ُ یغذوه غذواً. (قاموس ) (اقرب الموارد).
غذیلغتنامه دهخداغذی . [ غ ِ ] (ع اِ) اماله ٔ غذا. (غیاث اللغات ) (آنندراج به نقل از شرح خاقانی ). ممال غذاء : زاید از اهتمام او گردون در عروق صلاح خون غذی . ابوالفرج رونی .مرد
غذیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده=غذا: ◻︎ تا غذی گردی بیامیزی به جان / بهر خواری نیست این امتحان (مولوی: ۴۹۷).
غذیذةلغتنامه دهخداغذیذة. [ غ َ ذی ذَ ] (ع اِ) ریم و زرداب و خون زخم و گوشت مرده ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غثیثة. (اقرب الموارد).
غذیرةلغتنامه دهخداغذیرة. [ غ َ رَ ] (ع اِ) آرد که بر آن شیر ریخته بر سنگریزه ای تفسان گرم سازند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دقیق یحلب علیه لبن ثم یحمی بالرضف . (اقرب الموارد). غَ
غذیمةلغتنامه دهخداغذیمة. [ غ َ م َ ] (ع ص ، اِ) زمینی که گیاه غَذَم رویاند. || چاه گشاده . (منتهی الارب ) (آنندراج ):بئر غذیمة؛ واسعة. ج ، غذائم . (اقرب الموارد). || دریا. (لسان
مُغَذیnutritive 2واژههای مصوب فرهنگستانویژگی آنچه ارزش تغذیهای داشته باشد یا ارزش تغذیهای غذا را بالا ببرد