غشملغتنامه دهخداغشم . [ غ َ ] (اِخ ) رودباری است . (منتهی الارب ). وادیی است از وادیهای سراة. (از معجم البلدان ).
غشملغتنامه دهخداغشم . [ غ َ ش َ ] (ع مص ) فرونگذاشتن چیزی را از قطران ، و تمامه ٔ آن بر اندام صحیح و سقیم ریختن و آلودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غشم شتر؛ آلودن او را به قطر
غشملغتنامه دهخداغشم . [غ َ ] (ع مص ) ستم . (منتهی الارب ). پیدا کردن . (تاج المصادر بیهقی ). (مصادر زوزنی ). ستم کردن . (از اقرب الموارد). ظلم : سبب تخلیص خلایق آن بلاد از ظلم
غشمرةلغتنامه دهخداغشمرة. [ غ َ م َ رَ ] (ع اِمص ) ستم . || (اِ) آواز. ج ، غَشامِر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خشم و غضب . (دزی ج 2 ص 213). || (مص ) پیش آمدن توجبه . پیش آمدن س
غشمریةلغتنامه دهخداغشمریة. [ غ َ م َ ری ی َ ] (ع اِمص ) ستم . (منتهی الارب )(آنندراج ). الظلم ، «فیه غشمریة». (اقرب الموارد).