طرازلغتنامه دهخداطراز. [ طِ ] (نف مرخم ) طرازنده . نظم و ترتیب و آرایش دهنده : هیچ شه را چنین وزیر نبودمملکتدار و کار ملک طراز. فرخی .بیشتر درترکیب های به کار رود: عنوان طراز، خ
طرازفرهنگ مترادف و متضاد۱. پیرامون، حاشیه، سجاف، عطف، فراویز، یراق ۲. راه، روش، طرز، قاعده، قانون، نمط ۳. کارگاه دیبابافی، ۴. زینت، نقشونگار ۵. ردیف، طبقه، مرتبه ۶. گونه، نوع، قسم ۷. ت
طرازوجلغتنامه دهخداطرازوج . [ طَ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان زنجان ، واقع در 33هزارگزی شمال خاوری زنجان . کوهستانی ، سردسیر با 434 تن سکنه . آب آن از قنات
طرازکلغتنامه دهخداطرازک . [ طِ زَ ] (اِخ ) شهری وسط است (از بلاد خوزستان ). در آنجا نیشکر بهتر و بیشتر از دیگر مواضع خوزستان و عظیم و فراوان باشد. (نزهةالقلوب چ لیدن ص 112). و رج
طرازةلغتنامه دهخداطرازة. [ طِ زَ ](ع اِمص ) حرفت طَراز. پیشه ٔ نگارگر. || برودری . ج ، طَرازات ، طرائز. || شغل برودری . دوزنده . (دزی ج 2 ص 35).
طراز کردنلغتنامه دهخداطراز کردن . [ طِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هموار کردن . برابر کردن . مسطح کردن .- طراز کردن جامه ؛ نقش و علم کردن . (مجمل اللغة): تطریز؛ طراز کردن جامه . (دهار).