طحانلغتنامه دهخداطحان . [ طَح ْ حا ] (اِخ ) بنابر گفته ٔ سمعانی جمعی از مشاهیر و افاضل رجال به نام طحان معروف بوده اند و بدین اسم نسبت داده میشده اند. (انساب سمعانی ).
طحانلغتنامه دهخداطحان . [طَح ْ حا ] (ع ص ) آسیابان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آسیاگر. || المنبسط من الارض . (اقرب الموارد). زمین خوار و هموار.
طحانةلغتنامه دهخداطحانة. [ طَح ْ حا ن َ ] (ع اِ) شتر بسیار.(منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || آس اشتر.(مهذب الاسماء). آسیا که با شتر گردد. ستور آس . آسیاکه به ستور گردد. || آس که
قفیز طحانلغتنامه دهخداقفیز طحان . [ ق َ زِ طَح ْ حا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در شرع نام اجاره ای است مخصوص ، و آن عبارت است از آنکه مردی کسی را یا آسیایی راو یا گاوی را اجاره کند ب
صالح طحانلغتنامه دهخداصالح طحان . [ ل ِ ح ِ طَح ْ حا ] (اِخ )رجوع به صالح بن هیثم مکنی به ابی علی طحان ... شود.