طارقلغتنامه دهخداطارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن زیاد. بلاذری در کتاب فتوح البلدان گوید. واقدی نقل کند که طارق بن زیاد عامل موسی بن نصیر بسوی اندلس لشکرکشی کرد. او اوّل کسی بود که به ج
طارقلغتنامه دهخداطارق . [ رِ ] (اِخ ) نام پسر اُمیةبن عبدالشمس که بنات طارق که در عرب بحسن ضرب المثلند بدو منسوبند.
طارقلغتنامه دهخداطارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن باهیة. ابن عبدربه او را شاعری از بطن خزاعه میشمارد. (عقدالفرید ج 3 ص 332).
طارقلغتنامه دهخداطارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن اَشیم اشجعی . صحابی است . (منتهی الارب ). جدّ او مسعود. و خود وی پدر ابومالک اشجعی مجهول الاسم است . بگفته ٔ بغوی ساکن کوفه بود. مسلم گ
طارقلغتنامه دهخداطارق . [ رِ ] (اِخ ) ابن المبارک . عتبی از او نقل کند. رجوع به عقدالفرید چ مصر ج 2 ص 25 شود.
طارقچیلغتنامه دهخداطارقچی . [ رِ ] (اِخ ) طایفه ٔ مغول به زبان اهل خراسان . (فرهنگ شعوری ج 2 ص 166). منظور از زبان خراسان ظاهراً زبان سکنه ٔ صحرای ترکمان و اراضی ترکمان نشین باشد.
طارقةلغتنامه دهخداطارقة. [ رِ ق َ ] (ع ص ، اِ) حادثة. ج ، طوارق . و منه ؛ اعوذ من طوارق اللیل ؛ ای ماینوب من النوائب فی اللیل . (منتهی الارب ). غائلة. آفة. رجوع به هر دو کلمه شود
طارقیةلغتنامه دهخداطارقیة. [ رِ قی ی َ ] (ع اِ) گردن بندی است . (منتهی الارب ). نوعی از گردن بند. ضرب من القلادة. (تاج العروس ).
بنات طارقلغتنامه دهخدابنات طارق . [ ب َ ت ُ رِ ] (ع اِ مرکب ) دختران اشراف و بزرگان که در شرافت مانند کوکب هستند. و به دختران علأبن طارق بن امیةبن عبدالشمس که در حسن و شرف ضرب المثل
جبل طارقلغتنامه دهخداجبل طارق . [ ج َ ب َ ل ِ رِ ] (اِخ ) تنگه ای است بین اروپا (اسپانیا) و افریقا (قسمت غربی اسپانیای شمالی ) که بحر متوسط را به بحر اطلس متصل میسازد. موقعیت استرات