طلعتفرهنگ مترادف و متضاد۱. چهره، رخسار، رو، وجه ۲. رویت، دیدار ۳. برآمدن، دمیدن، طلوع کردن ۴. طلوع ۵. دیدن، رویت کردن
طلعتلغتنامه دهخداطلعت . [ طَ ع َ ] (اِخ ) محمود افندی . رجوع به محمود طلعت در معجم المطبوعات ج 2 شود.
طلعتلغتنامه دهخداطلعت . [ طَ ع َ ] (ع اِ) طلعة. دیدار. یقال : حیااﷲ طلعته ؛ ای ابقا رؤیته او وجهه . (منتهی الارب ). روی . (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات ). وجه : ای از رخ تو یافت
طلعتلغتنامه دهخداطلعت . [طَ ع َ ] (اِخ ) اصفهانی . هدایت گوید: اسمش آقا محمد،شغلش تجارت ، وطنش اصفهان ، فنش غزل سرائی . از اوست :بقفس شادم و با درد گرفتاری خویش نیست با نغمه سرا
طلعت افندیلغتنامه دهخداطلعت افندی . [ طَ ع َ اَ ف َ ] (اِخ ) رجوع به یورغاکی افندی در معجم المطبوعات ج 2 شود.
طلعت بک حربلغتنامه دهخداطلعت بک حرب . [ طَ ع َ ب َ ح َ ] (اِخ ) محمد. از نویسندگان معاصر مصر است . (معجم المطبوعات ج 2).
طلعت پاشالغتنامه دهخداطلعت پاشا. [ طَ ع َ ] (اِخ ) ثالث رجال سه گانه ٔ ترکیه که درجنگ عالمگیر ماقبل اخیر صاحب اختیار مطلق و مستبد ترکیه و هر سه از رؤسا بسیار معروف مقتدر حزب اتفاق و
ماه طلعتلغتنامه دهخداماه طلعت . [ طَ ع َ] (ص مرکب ) ماه سیما. (ناظم الاطباء). از اسمای محبوب است . (آنندراج ). و رجوع به ماه سیما و ماه چهر شود.