طلملغتنامه دهخداطلم . [ طَ ل َ ] (ع اِ) چرک دندان که از ناکردن مسواک گرد آید. (منتهی الارب ). چرک دندان را گویند. (فهرست مخزن الادویه ).
طلملغتنامه دهخداطلم . [ طَ ] (ع مص ) الضرب ببسط الکف . با کف دست زدن . || طلم الخبزة؛ برابر و درست ساخت نان را. (منتهی الارب ).
طلمونلغتنامه دهخداطلمون . [ ] (اِخ ) (... مظلوم ) شخصی لادی که رئیس دربانان هیکل بوده . (قاموس کتاب مقدس ).
طلمةلغتنامه دهخداطلمة. [ طُ م َ] (ع اِ) نان کوماج . (منتهی الارب ). || شکار . (مهذب الاسماء). || صفیحة من حجارة لطابق یخبز علیها، و فی الحدیث انه علیه السلام مر برجل یعالج طلمة
طلمنکهلغتنامه دهخداطلمنکه . [ طَ ل َ م َ ک َ ] (اِخ ) شهری است به اسپانیا. مساحت آن 12321 کیلومتر و جمعیت آن 335هزار تن است و خود شهر 64هزار جمعیت دارد. مردم آنجا آن را سالامانکا