صقالتلغتنامه دهخداصقالت . [ ص ِ ل َ ] (ع مص ) صیقل کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : جوهر مظلم او در صقالت و صفوت بحدی می کشد که عکس نمای محاسن و صورکم فاحسن صورکم می گردد. (سند
صقال گرفتنلغتنامه دهخداصقال گرفتن . [ ص ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) روشن شدن . جلا یافتن . زدوده گشتن : ای که درونت به گنه تیره شدترسمت آیینه نگیرد صقال .سعدی .
صقاللغتنامه دهخداصقال . [ ص َق ْ قا ] (ع ص ) مهره زن . (مهذب الاسماء). مهره کش . (غیاث اللغات ). || روشنگر یعنی آنکه آهن روشن کند. (مهذب الاسماء). شحاذ. جَلاّء.
صقاللغتنامه دهخداصقال . [ ص ِ ] (ع مص ) زدودن شمشیر و آینه و جز آن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). صیقل زدن . روشن کردن . || (اِمص ) زدودگی . (منتهی الارب ). روشنگری : پر صقالت