صهارلغتنامه دهخداصهار. [ ] (ع اِ) خمر سرخ است و خمر مایل به سرخی و نیز خمر معصور از عنب سفید را نامند. (فهرست مخزن الادویه ). می که با سرخی زند.
صهارجلغتنامه دهخداصهارج . [ ص ُ رِ ] (ع اِ) حوض . (منتهی الارب ). سفالی که آب در آن گرد آید. (منتهی الارب ). رجوع به المعرب جوالیقی ص 215 شود.
صهارةلغتنامه دهخداصهارة. [ ص ُ رَ ] (ع اِ) گداخته از هر چیزی . || هر پاره از پیه و مغز استخوان و مغز سر و جز آن . || آفتاب پرست . (منتهی الارب ).
ابن صهاربختلغتنامه دهخداابن صهاربخت . [اِ ن ُ ص َ ب ُ ] (اِخ ) معرب چهاربخت . نام او عیسی ، ازمردم جندیشاپور. طبیب ماهر و معروف . از تألیفات اوکتابی است الفبائی به نام قوی لادویةالمفر