صبغدیکشنری عربی به فارسیرنگ , رنگ زني , رنگ کردن , لا ک الکل , لا ک الکل زدن به , جلا زدن به , جلا دادن , لعاب زدن به , داراي ظاهرخوب کردن , صيقلي کردن , جلا , صيقل
صبغلغتنامه دهخداصبغ. [ ص َ ] (ع مص ) رنگ کردن جامه را بچیزی . (غیاث اللغات ) (زوزنی ) (منتهی الارب ). رزیدن . || غوطه دادن دست را در آب و جز آن . (منتهی الارب ).
صبغلغتنامه دهخداصبغ. [ ص ِ ] (ع اِ) نانخورش . و منه قوله تعالی : و صبغ للاکلین (قرآن 20/23). (منتهی الارب ). نانخورش . (ترجمان علامه جرجانی ) (ربنجنی ). خورش . ادام . قاتق . ||
صبغلغتنامه دهخداصبغ. [ ص َ ] (ع مص ) تعمید دادن : صالح عمربن الخطاب بنی تغلب بعدبماقطعوا الفرات ... علی ان لایصبغوا صبیاً و لایکرهوه علی دینهم ... و کان داودبن کردوس یقول لیست
صبغةلغتنامه دهخداصبغة. [ ص ُ غ َ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما به پختن درآمده و از دنباله رنگ گرفته . (منتهی الارب ). البسر قد نضج بعضها. (اقرب الموارد).
صبغةلغتنامه دهخداصبغة. [ ص ِ غ َ ] (ع اِ) رنگ . (منتهی الارب ) : مرد چون بالغ شد آن طفلی بمردرومیی شد صبغه ٔ زنگی سپرد. مولوی .|| دین و ملت . (منتهی الارب ). دین نیک . (مقدمه ٔ
صبغة الغتنامه دهخداصبغة ا. [ ص ِ غ َ تُل ْ لاه ] (اِخ ) او راست : دو حاشیه ٔ کبری و صغری که گردآورده از هیجده حاشیه است . (کشف الظنون ج 1 ص 164). مؤلف الاعلام گوید: صبغةاﷲبن روح
صبغة الغتنامه دهخداصبغة ا. [ ص ِ غ َ تُل ْ لاه ] (ع اِ مرکب ) ملت و دین محمدی . (غیاث اللغات ). دین . (ترجمان علامه ٔ جرجانی )(دهار). دین خدای . (السامی فی الاسامی ). دین خدای و ف