صیدلانلغتنامه دهخداصیدلان . [ ص َ دَ ] (اِخ ) شهری است یا موضعی است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
صیدلانیلغتنامه دهخداصیدلانی . [ ص َ دَ ] (اِخ ) تخلص شاعری باستانی است ودر لغت فرس اسدی به بیت ذیل او استشهاد کرده است :چو روشن شد انگور همچون چراغ بکردند انگور هولک بباغ .(لغت فرس
صیدلانیلغتنامه دهخداصیدلانی . [ ص َ دَ ] (اِخ ) محمدبن عبدالرحمان ، مکنی به ابوسعد. شاعری ادیب و فاضل و از مردم جرجان است .مؤلف دمیة القصر بسیاری از اشعار او را آورده است .وی بسال
صیدلانیلغتنامه دهخداصیدلانی . [ ص َ دَ ] (ع ص نسبی ) نسبت است به صیدلان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). صَنْدَلانی . صَیْدَنانی . صَنْدَنانی . عطار. (دهار). پیلور. (السامی فی الاس