رفسلغتنامه دهخدارفس . [ رَ ] (ع مص ) زدن به سینه ٔ کسی . (از اقرب الموارد).مصدر به معنی رفاس . (ناظم الاطباء). به پای زدن کسی را. (آنندراج ) (منتهی الارب ). بپا جنبانیدن خفته ت
کرفسلغتنامه دهخداکرفس . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیات بخش نوبران شهرستان ساوه . کوهستانی و سردسیر است و 2445 تن سکنه دارد. ایل شاهسون بغدادی در بهار به کوههای این ده می آید.
کرفسلغتنامه دهخداکرفس . [ ک ُ ف ُ ] (ع اِ) پنبه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). قطن . (اقرب الموارد).
سامانۀ تردد شناورهاvessel traffic system, vessel traffic serviceواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که برای اهداف ایمنی و تسهیل تردد شناورها و حفاظت از محیطزیست دریایی حرکات شناورها را واپایی میکند اختـ . ساتش VTS