رفللغتنامه دهخدارفل . [ رَ ] (ع مص ) پر کردن چاه را از آب . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خرامیدن و دامن کشان رفتن و با اهتزاز رفتن یعنی برداشتن دست را باری و فر
رفللغتنامه دهخدارفل . [ رَ ف َ ] (ع اِ) رفل الرکیة؛ جای ژرف از چاه . || رفل رفل ؛ کلمه ای که بدان میش را جهت دوشیدن خوانند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
رفللغتنامه دهخدارفل . [ رَ ف َ ] (ع مص ) رَفل . نتوانستن نیکو پوشیدن جامه را. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || نتوانستن نیکو کردن هر کاری را. (ناظم الاطباء) (
رفللغتنامه دهخدارفل . [ رَ ف ِ ] (ع ص ) نعت است از رَفل و رَفَل به معنی اَرفَل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گول . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). احمق . (مهذب الاسماء). || مردی
رفلةلغتنامه دهخدارفلة. [ رَ ف ِ ل َ ] (ع ص ) امراءة رفلة؛ زن بطرز نیکو دامن کشان . || زندگانی فراخ . || رِفِلَة زن زشت . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
رفلةلغتنامه دهخدارفلة. [ رِ ف ِ ل َ ] (ع ص ) رَفِلَة. زن زشت . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به رَفِلَة شود.
رفلکسفرهنگ انتشارات معین(رِ لِ) [ انگ . ] (اِ.) فعالیتی خودکار یا غیرارادی که از طریق مدارهای عصبی نسبتاً ساده روی دهد، بی آن که لزوماً شعور در آن دخالت داشته باشد، بازتاب . (فره ).
رفلکسفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهواکنش خاصی که گاه در مقابل تحریکاتی در بعضی از گیاهان یا جانوران بهوجود میآید.