رفشلغتنامه دهخدارفش . [ رَ ] (ع اِ) رُفش . بیل چوبین . پارو. (یادداشت مؤلف ). بیل چوبین . (دهار). بیل که با آن خاک بردارند. (آنندراج ). بیل . المثل : من الرفش الی العرش ، دربا
رفشلغتنامه دهخدارفش . [ رَ ] (ع مص ) کوفتن چیزی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). کوفتن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نیک خوردن و نوشیدن در فراخی و نعمت . (ناظم الاطباء) (آ
رفشلغتنامه دهخدارفش . [ رَ ف َ ] (ع مص ) کلان شدن گوش کسی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). کلان شدن گوش و بزرگ گردیدن . (از آنندراج ).
رفشلغتنامه دهخدارفش . [ رُ ] (ع اِ) رَفش . (ناظم الاطباء). رجوع به رَفش شود. || ج ِ رفشاء. رجوع به رفشاء شود.
کرفشلغتنامه دهخداکرفش . [ ک َ ف َ ] (اِ) کربس . کربش . کربشه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کرباسو. (فرهنگ جهانگیری ). چلپاسه .(آنندراج ). چلپاسه و وزغه را گویند و آن در خانه ها بسی
رفشاءلغتنامه دهخدارفشاء. [ رَ ] (ع ص ) مؤنث ارفش ؛ یعنی کلان گوش . ج ، رَفش . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).