رقدلغتنامه دهخدارقد. [ رَ ] (اِخ ) کوهی است که سنگ آسیا از وی گیرند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام کوهی و یا نام یک وادی است در بلاد قیس . (از معجم البلدان ).
رقدلغتنامه دهخدارقد. [ رَ ] (ع مص ) خفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). خواب کردن . بخفتن . به خواب شدن . (یادداشت مؤلف ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
رقدلغتنامه دهخدارقد. [ رُق ْ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ راقد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ِ راقد به معنی خوابنده . (آنندراج ). رجوع به راقد شود.
رقدةلغتنامه دهخدارقدة. [ رَدَ ] (ع اِ) یکبار به خواب شدن . (آنندراج ). یکبار به خواب شدن . (فعلة من الرقاد) یقال : اصابتنا رقدة من حر؛ ای قدر عشرة ایام . (منتهی الارب ) (از اقرب
رقدانلغتنامه دهخدارقدان .[ رَ ] (ع مص ) برجستن بره و بزغاله از شادمانی و نشاط. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
رقدتلغتنامه دهخدارقدت . [ رَ دَ ] (ع اِمص ) یا رقدة. خواب . بخواب شدن : به تکلیف از رقدت انتباه یافت . (تاریخ جهانگشای جوینی ). رجوع به رقدة شود.