رحاللغتنامه دهخدارحال . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر. سکنه ٔ آن 8 تن . آب آن از چشمه . محصولات آن غلات و حبوب و صنایع دستی آنجا فرش و گلیم بافی است .
رحاللغتنامه دهخدارحال . [ رَح ْ حا ] (ع ص ) ماهر و نیک دانا در پالان نهادن و سوار شدن شتر. (ناظم الاطباء). نیک دانا و ماهر در پالان نهادن . (آنندراج )(منتهی الارب ). نیک دانا و
رحاللغتنامه دهخدارحال .[ رِ ] (ع اِ) نوعی از فرش و گستردنی . (ناظم الاطباء). گستردنی یمنی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). گستردنی یمنی یا آنکه در یمن ساخته شود. (از اقرب الموارد).
رحالةلغتنامه دهخدارحالة. [ رِ ل َ ] (ع اِ) زین و یا زین چرمین بی چوب که جهت سخت تاختن آن را نهند. ج ، رَحائِل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زین .
رحالهلغتنامه دهخدارحاله . [ رَح ْ حا ل َ ] (ع ص ) جهان پیما. جهان گرد. جهان نورد. گیتی نورد. (یادداشت مؤلف ).
علی رحالةلغتنامه دهخداعلی رحالة. [ ع َ ی ِ رَح ْ حا ل َ ] (اِخ ) ابن ابی بکربن علی هروی موصلی ، مکنّی به ابوالحسن . رحاله ٔ (جهانگرد) قرن ششم هجری . رجوع به ابوالحسن سیاح و علی (ابن
در حال، فورحالی شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. فهمیدن، دریافتن، درک کردن، آگاه گشتن، ملتفت شدن، متوجه شدن، ۲. مزین شدن، آراسته شدن