راغیلغتنامه دهخداراغی . (ص نسبی ) منسوب به راغ : صلصل باغی بباغ اندر همیگرید بدردبلبل راغی به راغ اندر همی نالد بزار.منوچهری .
راغیلغتنامه دهخداراغی . (ع ص ) بانگ کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پرنده ای است خاکی رنگ و سخت بلندآوازه ، که کثیرالنسل نیز میباشد. || مرد پرگو. (از متن ال
چراغیلغتنامه دهخداچراغی . [ چ َ / چ ِ ] (ص نسبی ، اِ) خادم امرد صوفیان در خانقاه . مثال :چراغی مرشد آمد؛ یعنی شاگرد و خادم مرشد آمد. رجوع به چراغ شود. || زمینی که وقف شده باشد از
راغیةلغتنامه دهخداراغیة. [ ی َ ] (ع ص ) تأنیث راغی . ناقه ٔ آواز کننده . (یادداشت مؤلف ). || شتر ماده : ما له ثاغیة و لا راغیة؛ نه گوسپند دارد و نه ماده شتر. (از اقرب الموارد)
چراغینهلغتنامه دهخداچراغینه . [ چ َ / چ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) شب تاب ، در لهجه ٔ مردم آذرآبادگان . (از فرهنگ اسدی ). کرمی خرد و سبزرنگ که در شب تاریک چون چراغ میدرخشد. چراغله . چراغک
چراغیللغتنامه دهخداچراغیل . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش اسکو شهرستان تبریز که در 21هزارگزی جنوب اسکو و 14هزارگزی شوسه ٔ تبریز، دهخوارقان واقع شده . جلگه و معتدل اس