رافعلغتنامه دهخدارافع. [ ف ِ ] (اِخ ) انصاری خزرجی ، ابن معلی بن لوذان بن حارثةبن عدی بن زیدبن ثعلبة انصاری خزرجی ... ابن اسحاق و دیگران او را درعداد شهدای بدر نام برده و گفته ا
رافعلغتنامه دهخدارافع. [ ف ِ ] (اِخ ) مرنی ، ابن عمروبن هلاک مرنی صحابی بود و با برادرش عائد درک فیض حضور حضرت رسول کرد و سپس در بصره سکونت گزید و برخی از احادیث شریف روایت کرد.
رافعلغتنامه دهخدارافع. [ ف ِ ] (اِخ ) مصری ، ابن ثابت ، یا (رویفعبن ثابت ) از مردم مصر بود و با حضرت رسول اکرم (ص ) خرما خورد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و حسن المحاضرة فی اخبار
رافعلغتنامه دهخدارافع. [ ف ِ ] (اِخ ) مولی عمر، حمداﷲ مستوفی او را مولای عمر خوانده و در شرح کشته شدن خلیفه ٔ ثانی گوید: اول کسی که دره داشت او [ رافع ] بود. رجوع به تاریخ گزیده
رافعةدیکشنری عربی به فارسیماهيخوار بزرگ وابي رنگ , جرثقيل , باجرثقيل بلند کردن ياتکان دادن , درازکردن (گردن) , بالا بردن , بلند کردن , بر افراشتن , عمل بالا بردن , عمل کشيدن , مقدار کشش
رافع یزدیلغتنامه دهخدارافع یزدی . [ ف ِ ع ِ ی َ ] (اِخ ) سید محمد رفیع معروف و متخلص به رافع یزدی . از گویندگان صاحب دیوان بود. اواز یزد بسوی دهلی روی آورد و آنگاه به کشمیر رفت و در
رافع کشمیریلغتنامه دهخدارافعکشمیری . [ ف ِ ع ِ ک َ ] (اِخ ) نام او بنا بنوشته ٔ (تذکره ٔ حسینی ص 136) محمد رافع کشمیری است . صاحب خزانه ٔ عامره در ص 245 با نگارش سرگذشت او قصیده یی راک
رافعةلغتنامه دهخدارافعة. [ ف ِ ع َ ] (ع ص ) تأنیث رافع. رجوع به رافع شود. || (در اصطلاح دستور زبان عرب ) که رفعدهد. که در کلمه سبب رفع شود. || (اِ) جرثقیل . (از المنجد). رجوع به
رافعیلغتنامه دهخدارافعی . [ ف ِ ] (اِخ ) خلوتی ، محمد بدرالدین خلوتی . او راست : بدیع التحبیر شرح ترجمان التحبیر، چ علمیه 1313 هَ . ق . (از معجم المطبوعات ج 1).