راسخدیکشنری عربی به فارسیفنا ناپذير , از ميان نرفتني , نابود نشدني , ديرنه , ريشه کرده , معتاد , سر سخت , کينه اميز
راسخةلغتنامه دهخداراسخة. [ س ِ خ َ ] (ع ص ) تأنیث راسخ . (یادداشت مؤلف ). محکم و استوار و پای برجای . و رجوع به راسخ شود.
راسختلغتنامه دهخداراسخت . [ س ُ ] (اِ) مس سوخته و روی سوخته و معرب آن روسختج بهترین آن مصری است . (آنندراج ) (انجمن آرا). مس سوخته و آن را روی سوخته نیز گویند و معرب آن روسختج اس