راسبلغتنامه دهخداراسب . [ س ِ ] (اِخ ) ابن راسب بن مالک بن جدعان . جدی جاهلی است فرزندان وی بطنی از قبیله دشنوءة ازقبیله ٔ قحطان بوده اند. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 315).
راسبلغتنامه دهخداراسب . [ س ِ ] (اِخ ) ابن الخزرج بن جدة، جدی جاهلی است فرزندان وی بطنی از قبیله ٔ جرم از قحطانیه بوده اند. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 315).
راسبلغتنامه دهخداراسب . [ س ِ ] (ع ص ، اِ) ته نشین و دردی شونده . (غیاث اللغات ). هر چیزی که در ته مایعی نشیند. (ناظم الاطباء). درد. دردی . چیز فرورونده در آب . (از اقرب الموارد
راسبفرهنگ انتشارات معین(س ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) ته نشین شونده ، ته نشین گردیده . 2 - (اِ.) درد که در ته ظرف ماند. 3 - مادة دارویی که در ته لولة آزمایش یا ته بالن و دیگر ظروف آزمایشگاه
کراسبلغتنامه دهخداکراسب . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فریم بخش دودانگه ٔ شهرستان ساری . کوهستانی ، جنگلی ، معتدل و مرطوب است و سکنه ٔ آن 300 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ا
گوراسبلغتنامه دهخداگوراسب . [ اَ ] (اِ مرکب ) یک قسم حیوانی وحشی از جنس اسب ولی به اندام خر و پوست آن سپید و یا زرد و دارای خطوط سیاه و در صحراهای آفریقا فراوان است . (ناظم الاطبا
گوراسبفرهنگ انتشارات معین(اَ) (اِمر.) گونة وحشی اسب که مخصوص آفریقاست . نام علمی این حیوان هیپوتیگریس است که ترجمة آن به فارسی اسب ببری می باشد. وجه تسمیه بدان جهت است که سطح بدن حیوان
راسبةلغتنامه دهخداراسبة. [ س ِ ب َ ] (ع ص ) تأنیث راسب . || استوار. (آنندراج ) (منتهی الارب ). و رجوع به راسب شود.