رانیلغتنامه دهخدارانی . (حامص ) راندن . سوق دادن . روانه کردن . اما همیشه بصورت جزء دوم کلمه ٔ مرکب با کلمات مناسب ترکیب شود مانند: حکمرانی ، کشتیرانی ، کامرانی ، هوسرانی ، شهوت
رانیلغتنامه دهخدارانی . (ع ص ) ران . نعت فاعلی از ریشه ٔ «رنو» و اعلال شده ٔ آن «ران » می باشد. شخص پیوسته نگرنده بسوی چیزی . (ناظم الاطباء). و رجوع به ران [ نِن ْ ] شود.
رانیلغتنامه دهخدارانی . (هندی ، اِ) ملکه و زن راجه . (ناظم الاطباء). زن حاکم هندوان را خوانند. (رشیدی ).
رانیلغتنامه دهخدارانی . [ ] (اِخ ) ابوسعید ولید فرزند کثیر رانی ، او از ربیعةبن ابی عبدالرحمان الرأی و ضحاک بن عثمان و دیگران روایت دارد، و ابوسعید اشج و سلیمان بن ابی شیخ و دی
چرانیلغتنامه دهخداچرانی . [ چ َ ] (حامص ) حاصل مصدر یا مصدر مرخم «چرانیدن » است و بصورت ترکیب به کار رود، چون : چشم چرانی ، سورچرانی ، شکم چرانی ، گله چرانی ، علف چرانی ، خرچرانی