راذلغتنامه دهخداراذ. (اِ) از نامهایی که هندیان در تعبیر از صورت ارض بکار میبرند. (تحقیق ماللهند ص 114).
راذکانلغتنامه دهخداراذکان . (اِخ ) دهی است به طوس که احمدبن حامد فقیه از آن ده است . (منتهی الارب ). و در تداول امروز رادکان گویند. رجوع به رادکان شود.
راذ هرمزلغتنامه دهخداراذ هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) نام یکی از قضات عهد ساسانی . (ایران در زمان ساسانیان ص 76).
جراذینلغتنامه دهخداجراذین . [ ج َ ] (ع اِ) نوعی از خرما و واحد آن جِرذانة است . (از منتهی الارب ). نوعی خرما. (از متن اللغة).
جراذینیلغتنامه دهخداجراذینی . [ ج َ ] (اِخ ) این کلمه منسوب است به جراذین که نوعی خرما است . در اصطلاح علم رجال به علی بن عباس گفته شود. از علامه حلی نقل است که حرف اول آن خاء معجم