رباللغتنامه دهخداربال . [ رَ ] (اِخ ) نام جد ابوعمر حفص بن عمر. محدث بود. (از انساب سمعانی ) (از منتهی الارب ).
کرباللغتنامه دهخداکربال . [ ک ِ ] (ع اِ) کمان نداف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کمان پنبه زن . ج ، کرابیل . (مهذب الاسماء). || آنچه با آن گندم پاک کنند. ج ،
کرباللغتنامه دهخداکربال . [ ک ُ ] (اِخ ) نام ولایتی است از فارس و برنج آنجا مشهور است . (برهان ). شهرستانی است به فارس و برنج آنجا از دیگر جایها امتیازش بیشتر است و از دو قسمت تش
گرباللغتنامه دهخداگربال . [ گ ِ / گ َ ] (اِ) غربال است و بدان چیزها بیزند و بعضی گویند غربال معرب گربال است . (برهان ). رجوع به غربال شود.